قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

ویژگی‌های ازدواج پیامبر(ص) و خدیجه(س)

به گزارش شیعه آنلاین به نقل از ایسنا، ازدواج حضرت محمد(ص) با حضرت خدیجه(س) به دلیل ایمان و فداکاری آن بانوی بزرگوار و آینده دین اسلام بود که بهترین ثمره این پیوند وجود اطهر صدیقه کبری فاطمه زهرا(س) و بقای نسل آن حضرت از این طریق بود. دهم ربیع الاول مصادف با سالروز ازدواج رسول خدا حضرت محمدبن عبدالله(ص) و حضرت خدیجه(س) است. درست 25 بهار از عمر گرانبها و پربرکت پیامبر می‌گذشت که با بانوی چهل ساله‌ای به نام «خدیجه» که برترین بانوی روزگار خویش بود، پیمان زندگی مشترک را امضاء کرد و فصل جدیدی در زندگی‌اش آغاز شد.
در این گزارش با مروری کوتاه به جریان ازدواج آن دو بزرگوار که "پدر و مادر امت اسلامی" هستند سعی می‌کنیم بیشتر به ویژگی‌های این پیوند مقدس اشاره کنیم که می‌تواند برای جوانان جامعه امروز در انتخاب درست همسفران و همسران خود و ملاک قراردادن آنچه که زندگی را لذت بخش و سعادتمند قرار می‌دهد کمک و راهنمایی کند.

نگاهی به پیوند محمد امین و خدیجه کبری
ازدواج پیامبر با «خدیجه» شباهتی به ازدواج‌های شناخته شده نداشت، بلکه در نوع خود بی نظیر و دارای ویژگی‌هایی بود، چراکه این پیوند مبارک و مقدس نه ثمره زودگذر و دوستی بی پایه و اساس بود و نه برخاسته از انگیزه‌های مادی یا دیگر امور و اغراض و اهداف رایج که در ازدواج چهره‌های مشهور و سرشناس دنیا وجود دارد. و نیز هدف‌های سیاسی نیز در امضاء و تشکیل این زندگی مشترک و ساختار آن، نقشی نداشت.

ادامه مطلب ...

هنگام تولد پیامبر اکرم (ص) چه معجزاتی رخ داد؟

هفدهم ربیع الاول سالروز ولادت یگانه آفتاب بشریت حضرت محمد (ص) است.ولادت آن حضرت همراه با معجزات و اتّفاقاتی است که نشان از رخ دادی بزرگ دارد.
پیامبر اکرم حضرت محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ در هفدهم ربیع الاول[1] و در سالی که اصحاب فیل برای خراب کردن کعبه معظّمه وارد مکّه شدند به دنیا آمد[2] .

از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده است که ابلیس به هفت آسمان می‌رفت و خبرهای سماویّه را می‌شنید، وقتی که حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ متولّد شد او را از سه آسمان منع کردند و چون پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ متولّد شد او را از همة آسمانها منع کردند و شیاطین را با تیرهای شهاب از درهای آسمان راندند، پس قریش گفتند: حتماً وقت تمام شدن دنیا و آمدن قیامت است که اهل کتاب (یهود و نصاری) ذکر می‌کردند و ما شنیدیم، عمرو بن امیه که داناترین اهل جاهلیّت بود گفت: نگاه کنید به ستاره‌های معروف که مردم با آنها زمانهای زمستان و تابستان را می‌شناسند اگر یکی از آنها بیفتد، بدانید وقت آن است که همة خلایق هلاک شوند و اگر آنها به حال خود و ستاره‌های دیگر ظاهر شوند پس امر غریبی اتّفاق خواهد افتاد.[3]

ادامه مطلب ...

آیا پیامبر اسلام(ص) اصالتا عرب بودند؟

عرب بر دو قسم است: عرب عاربه و عرب مستعربه.  عرب عاربه به معنای عرب خالص است و عرب مستعربه، عرب غیر خالص هستند. صحاح اللغه جوهری، ماده عرب در مجمع البحرین در ماده عرب آورده است که عرب مستعربه، عرب هایی هستند که به زبان حضرت اسماعیل(ع) سخن گفته اند.
جوهری در صحاح اللغه گفته است که اولین کسی که به زبان عربی سخن گفت یعرب بن قحطان است و ریشه همه قبایل عربی یمن همین شخص است. صحاح اللغه، ماده عرب در مجمع البحرین این دیدگاه جوهری را آورده است. در کتاب لسان العرب هم آورده است که اولین کسی که خداوند زبان او را به زبان عربی به سخن آورد، یعرب بن قحطان است و این یعرب پدر و ریشه قبایل یمن است و همین قبایل یمنی را عرب عاربه می گویند. لسان العرب، ماده عرب در لسان العرب گفته است که حضرت اسماعیل در میان عرب عاربه نشو و نما یافت و به زبان آنان سخن گفت و اسماعیل پدر و ریشه عرب مستعربه است.
بر اساس آنچه که مورخان و نسب شناسان گفته اند، مردم شبه جزیره عربستان در یک تقسیم بندی کلی به دو قسم تقسیم می شوند: جنوبیان و شمالیان. همه قبایل ساکن در یمن و اطراف آن را قبایل جنوبی و قبایل دیگر را که در جاهای دیگر عربستان ساکن بودند قبایل شمالی می نامند. قبایل جنوبی به یعرب بن قحطانمی رسند و به این خاطر این قبایل را قحطانیان هم می نامند. قبایل قحطانی را عرب اصیل و خالص می گویند و اولین بار در میان اینها زبان عربی کنونی پیدا شد.

این اطلاعات را می توانید در این کتابها ملاحظه کنید: صحاح اللغه، لسان العرب و مجمع البحرین. تاریخ اسلام، ج 1، ص 86 نوشته جعفریان، فروع ابدیت، ج 1، ص 16، چاپ اول، سیره ابن هشام، ج 1، ص 1 به بعد، چاپ مهر، اسلام و عقاید و آراء بشری، ص 237 به بعد، قبیله قریش، نوشته دکتر خضیر عباس الجمیلی، ص 48 به بعد، تاریخ العرب القدیم، نوشته شیخ احمد مغنیه، ص 6 به بعد، تاریخ العرب فی الجاهلیه نوشته دکتر رشید الجمیلی، ص 24 به بعد و نسب معد و الیمن، نوشته ابوالمنذر کلبی و غیر اینها.

از قبایل یمنی قبیله ای به نام قبیله جرهم به حجاز کوچ کردند و در حجاز مستقر شدند. حضرت ابراهیم، همسرش و پسرش اسماعیل را به مکه آورد و در آنجا اسکان داد و رفت. جناب هاجر و بچه کوچکش اسماعیل در آن بیابان تنها بودند و قبیله جرهم آنها را در آنجا دیدند و در همان جا ماندند.

ادامه مطلب ...

صخره ای که پیامبر از آنجا به آسمان رفت

صخره ای که پیامبر از آنجا به آسمان رفت http://ghafase.blogsky.comیکی از معجزات علمی و عملی پیامبر اعظم(ص) که به تصریح قرآن کریم در سایه عبودیت آن حضرت رخ داده، معراج است. عروجی که در آن محمد (ع) خاک را در نوردید و فاتح افلاک شد.
در اولین آیه سورة اسرا و آیات هشتم تا هجدهم سورة نجم می توان اشاراتی را دربارة معراج مشاهده کرد. آغاز ماجرا در سورة اسرا چنین آمده است:
پاک و منزه است خدایی که بنده اش را در یک شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصی برد که گرداگردش را پربرکت ساختیم، تا نشانه های خود را به او نشان دهیم. او شنوا و بیناست.
البته آن گونه که از روایات برمی آید معراج ضمن دو مرحله انجام شده است در مرحله اول همان گونه که در آیه فوق مشاهده کردیم ایشان را شبانه از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی سیر می دهند و پس از آن تا آسمان هفتم و تا جایی صعود می کنند که احدی جز خداوند متعال حضور نداشته است و تمام این ماجرا در بیداری بوده و بنابر نظر اکثر علمای شیعه با همین بدن جسمانی اتفاق افتاده و نه در خواب یا با روح زیرا معراج صرفاً روحانی فضیلت چندانی را برای ایشان اثبات نمی کند و چنان عظمتی را که مورد تأکید و روایات است بر نمی تابد.
مرحله دوم معراج در سورة نجم چنین توصیف شده است: سپس پیامبر(ص) در شب معراج نزدیک و نزدیک تر شد، تا آنکه فاصله او [با مقام قرب خاص خدا] به اندازه طول دو کمان یا کمتر بود. در اینجا، خداوند آنچه را وحی کردنی بود، به بنده اش وحی کرد. آنچه را دید، انکار نکرد. آیا با او دربارة آنچه دید، مجادله و ستیز می کنید؟ و بار دیگر نیز او را نزدیک سدرةالمنتهی که بهشت جاویدان در آنجاست، دیده است. در آن هنگام که چیزی شکوه و نور خیره کننده ای سدرةالمنتهی را پوشانده بود. چشم او هرگز منحرف نشدو طغیان نکرد. آنچه را دید، واقعیت بود او در شب معراج، برخی نشانه های بزرگ پروردگارش را دید.
ادامه مطلب ...

اسامی ۳۳ پیامبر خدا که در ۱۵ استان ایران مدفون هستند

خداوند پیامبران بسیاری را میان انسانها برای هدایت بشر مبعوث کرد که در قرآن اسم 25 تن از آن‌ها ذکر شده است. حمید عسگری مدیرکل هیات‌های امناء بقاع متبرکه و موسسات خیریه سازمان اوقاف و امور خیریه گفت: کشور ایران به عنوان یک کشور اسلامی که از جایگاه خوبی برخوردار است در هزاران سال پیش الگوی تمدن و پیشرفت برای سایر ملل بود و از طرفی با توجه به خصلت ایرانی‌ها که انسان‌های نوع دوست بودند مورد اقبال و علاقه دیگران قرار می‌گرفتند لذا عده‌ای از پیامبران الهی به سرزمین ایران اسلامی آمدند تا به اذن خدا، انسان‌ها را هدایت کرده و از خطر شرک نجات دهند.
وی ادامه داد: امامزادگان و انبیاء الهی بخشی از مواریث فرهنگی ایران هستند که متاسفانه از یاد رفته‌اند و سرمایه‌های عظیم داریم که پشت خاکستر زمان نهان شده‌اند. مدیرکل هیات‌های امناء بقاع متبرکه و موسسات خیریه سازمان اوقاف و امور خیریه گفت: در کشور ایران در 15 استان کشور 33 پیامبر و انبیای الهی مدفون هستند که به تفکیک هر استان در استان آذربایجان شرقی سه پیامبر، اصفهان و سمنان هر کدام پنج پیامبر، تهران، خراسان رضوی، خراسان شمالی، زنجان، لرستان و مرکزی یک پیامبر و استان فارس دو، قزوین چهار، گلستان دو، همدان دو، خوزستان دو و مازندران دو پیامبر الهی مدفون هستند.
عسگری خاطرنشان کرد: رسالت الهی انبیاء در دو چیز است؛ ایمان و مبدا و معاد و باور قلبی و عملی به این‌که هستی را حاکمی است و آفریدگار، جهان و انسان را بیهوده نیافریده و برای دست‌گیری او رسولان خود را فرستاده و سرانجام این کاروان هستی در بارگاه ربوبی توقف می‌کنند.

ادامه مطلب ...

پیامبری که معجزه بود

پیامبری که معجزه بود مسیح علیه السلام به روایت قرآن
راه بیابان در پیش گرفته بود و به سوی هدفی نامعلوم، ناکجاآبادی را می جست تا در سایه سار سنگی، صخره ای و شاید درختی، اندکی بیاساید.
درد آبستن لحظه به لحظه بر وجودش پنجه می افکند و او از شدت درد بر خود می پیچید. لحظات اما به کندی می گذشت؛ پرده ای از سیاهی و تاری بر چشمانش نشسته بود و خط نگاهش تا اندکی آنسوی تر امتداد نداشت. اشک آمیخته با گرد و غبار را از دیدگانش سترد، ناگهان در دوردستها، درخت نخلی پدیدار شد، رفت و رفت تا به درخت رسید و در سایه آن آرام گرفت.
درد و رنج زایمان که اینک با عطش گرسنگی دو چندان شده امانش را بریده بود؛ آه می کشید و با خود زمزمه می کرد: کاش پیش از اینها مرده بودم و از خاطرها کوچ می کردم.(مریم/23) کاش ...
انگار کسی صدای او را شنید..
نگاهش به چهار سوی صحرا دوید اما کسی آنجا نبود. دخترک می پنداشت خیالاتی شده است. اما طنین صدا آنقدر زنده و رسا بود که راه رابر هر گونه خیالی می بست. درون خود را کاوید، دید ندا از درون بر می خیزد. حیرت زده و اندکی ترسان به صدا گوش سپرد.
چه جای نگرانی که پروردگارت در پایین پای تو چشمه ای زلال جاری کرده است. اینک کنده درخت نخل را تکان بده تا رطبی تازه بر تو فرود آید؛ این طعام و آن آب را نوش جان کن و دیدگانت را بر من روشن بدار!(مریم/25و24) آب اگر چه عطش مریم را فرو می نشاند اما او به فکر آبروی خویش بود. لحظه ای نبود که اندیشه بازگشت و لحظه دیدار با مردمان شهر، بر ذهن او هجوم نیاورده باشد؛ در این اندیشه غوطه ور بود که ناگهان سخن دیگری شنید که ابر تیره غم را از آسمان ذهنش دور ساخت. چون کسی را دیدی به اشارت بدو بگو:"من برای خداوند رحمان روزه ای نذر کرده ام؛ از این رو امروز با هیچ کس سخن نخواهم گفت.(مریم/26)

ادامه مطلب ...

دل عزرائیل برای دو نفر سوخت !

دل عزرائیل برای دو نفر سوخت !روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر!
چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت: 1- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
2- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر
کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد. در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت : ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاه رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم . منبع: talangour.blogfa.com

سلام بر تو اى وارث آدم ، برگزیده خدا !

سلام بر تو اى وارث آدم ، برگزیده خدا !دستان قابیل از خشم مى لرزید و به تندى ساقه هاى گندم را از زمین مى کند. آن قدر عصبانى بود که ساقه هاى خشک گندم در دستش مچاله مس شد. با خود فکر کرد: تو پسر بزرگ تر باشى اما برادر کوچک تر جانشین پدر شود ؟این ظلم نیست ؟
نا گاه گویى در ذهنش صدایى شنید: او از تو بهتر است .
قابیل دندان هایش را به هم فشرد چند خوشه دیگر از گندم را کند. در خود فرو رفته بود. زیر لب گفت : با این هدیه ، تکلیف ما مشخص مى شود.آیا خداوند مرا مى پذیرد یا هابیل را؟ و بعد دسته گندم را در بغل گرفت و به سوى محل قربانى رفت .
وقتى به آن جا رسید، هابیل را دید که کنار گوسفند چاقى ، آرام نشسته است . برادرش با یک دست ، شاخ گوسفند را گرفته بود و با دست دیگر پیشانى او را نوازش مى کرد. هابیل با دیدن برادر، سرش را تکان داد و لبخندى زد؛ اما قابیل اخم کرد؛ سرش را برگرداند و کمى دورتر دسته گندم را به زمین گذاشت و کنارى ایستاد. بعد نگاهى به گوسفند هابیل انداخت وبا خود گفت : حیف از این گوسفند نیست که مى خواهد قربانى شود !لااقل گوسفند لاغرترى رامى آورد. بعد به ساقه هاى خشکیده و خوشه هاى ریز گندم نگاه کرد و شرمنده شد. هابیل گوسفند را رها کرد. برخاست و کمى دورتر ایستاد تا ببیند خداوند، قربانى کدامشان را قبول مى کند. ناگهان آتشى فروزان از شکاف کوه به زمین آمد و در میان بهت قابیل ، گوسفند را سوزانید. لحظه اى بعد، جز چند تکه استخوان اثرى از گوسفند دیده نشد.  هابیل سرش را بلند کرد، چشمهایش را بست ، لبخندى از سر رضایت زد و به برادر نگاه کرد. امیدوار بود قابیل اینک تسلیم خواسته خداوند شود؛ اما قابیل فقط به ساقه هاى کندم خیره شده بود و همان طور خشکش زده بود. در ذهنش طنین صدایى را مى شنید: قابیل ! هنوز اول کار است .وقتى از شما دو برادر، نسلى بوجود آید، فرزندان برادرت به فرزندان تو فخر مى فروشند و میگویند ما فرزندان کسى هستیم که قربانى اش پذیرفته شد. تو تنها یک راه حل دارى که جانشین پدر شوى ، فقط یک راه و... قابیل در ذهنش به دنبال همان راه مى گشت .

ادامه مطلب ...

داستان اولین منبر رسول خدا صلى الله علیه وآله

داستان اولین منبر رسول خدا صلى الله علیه وآلههنگامى که رسول خدا صلى الله علیه وآله با یاران اندک به مدینه مهاجرت نمودند، در آغاز چون مسلمانان ، کم ، بودند، پیامبر صلى الله علیه وآله هنگام سخنرانى ، بر ستون مسجد (که ستونى از نخل خرما بود تکیه مى داد، و به ارشاد مردم مى پرداخت ، ولى وقتى که جمعیت مسلمین ، بسیار شدند، به دستور  پیامبر صلى الله علیه وآله براى اولین بازار پله هاى آن منبر بالا رفت . در این هنگام ، فریاد ناله از تنه درخت خرما (که ستون مسجد و تکیه قبلى پیامبر صلى الله علیه وآله بود) بلند شد، همانند ناله شترى که از بچه خود جدا شده ، آه ناله مى کرد که همه حاضران آن ناله را شنیدند، و این ناله به خاطر فراق بود که پیامبرصلى الله علیه وآله دیگر هنگام سخن گفتن به آن تکیه نمى داد.
عجیب اینکه : پیامبر صلى الله علیه وآله هنگامى که بالاى منبر رفت ، سه بار گفت : آمین . روشن است که کلمه آمین (خدایا به استجابت برسان ) در پایان دعا یا نفرین ، گفته مى شود، و در اینجا این سؤ ال در ذهن حاضران آمد که چرا پیامبر صلى الله علیه وآله آمین وقتى بالاى منبر رفت ، از جبرئیل سه نفرین شنید که دیگران این صدا را نمى شنیدند).
پیامبر صلى الله علیه وآله شنید که جبرئیل مى گوید: خدایا لعنت کن (یعنى رحمت را دور کن ) بر عایق والدین (کسى که پدر و مادرش را ناراضى مى کند) فرمود: آمین ، سپس شنید، جبرئیل عرض کرد: خدایا لعنت کن بر کسى که ماه مبارک رمضان بر او بگذرد و او را از رحمت و آمرزش الهى محروم گردد.
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: آمین .
از آن پس ، شنید جبرئیل گفت : خدایا لعنت کن کسى را که نام تو (رسول خدا) را بشنود و صلوات نفرستد، پیامبر صلى الله علیه وآله گفت آمین.

عیسى مسیح

عیسی مسیحدخترک آن قدر زیبا و معصوم مى نمود که خدمتگزاران بیت المقدس ، در تکفل او از هم پیشى مى گرفتند:
- من از او چون جان خود نگاهدارى خواهم کرد!
- تو بیشتر از من از معبد خارج مى شوى ، در حالى که من تقریبا شب و روز در اینجا به سر مى برم ، من از او نگهدارى خواهم کرد!
- آقایان ، آقایان ! من شوهر خاله این کودک هستم و او خویشاوند من است . بعلاوه من نبى خدا هستم . من خود از این طفل سرپرستى خواهم کرد!
- ولى من پیشنهاد مى کنم که هر یک قرعه اى چوبى انتخاب کنیم و برویم پایین و چوبها را در آن نهر بیندازیم . زکریا هم بیندازد. چوب هر کس روى آب ماند، سرپرستى طفل به عهده او خواهد بود.
- بسیار پیشنهاد خوبى است ، برویم !
قرعه ، به نام زکریا شوهر خاله کودک افتاد. گویى همه چیز از روز نخست برنامه ریزى شده بود تا این کودک معصوم در بیت المقدس ، در دامن زکریا و در محیطى روحانى پرورش یابد. مادرش نذر کرده بود که اگر خدا به او فرزندى بدهد، او را به خدمتگزارى بیت المقدس بگمارد. دعاى مادر مستجاب شد، اما پیش از آنکه کودک به دنیا بیاید پدرش از دنیا رفته بود. کودک وقتى به دنیا آمد، برخلاف انتظار مادر، دختر بود. اما نذر، نذر بود و مى بایست ادا مى شد. پس مادر با همه علاقه اى که به فرزند داشت ، او را از ناصره ، زادگاه کودک ، به بیت المقدس آورد و به بیت سپرد. او مریم  نام داشت .
زکریا در جایى بلند از بیت غرفه اى براى نگهدارى او فراهم آورد و کودک را در آن گذاشت و خود و همسرش به تربیت و کفالت او همت گماشتند.
مریم ، بزرگ و بزرگ تر شد، تا به حدى که نوجوانى را پشت سر گذاشت و دخترى جوان شد. او بسیار عفیف و بسیار عابد و بسیار دوستار خدا بود. خداوند نیز او را دوست مى داشت ، چندان که غذاى او را فرشتگان در کنار او مى نهادند!
یک روز که شاید براى طهارت ، به جانب شرقى بیت در تپه هاى کنار شهر رفته و در پس حجابى دور از چشم نامحرمان برهنه شده بود، فرشته اى به ماءموریت الهى ، با هیاءت بشر بر او ظاهر شد. مریم که تا آن لحظه آفتاب و ماهتاب هم او را در آن حالت ندیده بودند، خود را جمع وجور کرد و زبان به اعتراض گشود.

ادامه مطلب ...