قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

چرا باقرالعلوم ؟

چرا باقرالعلوم ؟امروز هفتم ذی الحجه مصادف است با سالروز شهادت بزرگ مرد علم وتقوی حضرت امام محمد باقر علیه السلام .یکی از القاب ارزشمند این امام همام باقرالعلوم است بدنیست به چرایی این لقب بپردازیم
اول: بی جهت نبود که باقرالعلوم نام گرفت؛ پرسشی نبود که پاسخش را نداند.
کشی درکتاب رجال خود می نویسد: محمد بن مسلم سی هزار سئوال از آن حضرت پرسید و ایشان پاسخ همه آن ها را به او فرمود. پدرش امام سجاد(ع) درباره اوصاف آن حضرت فرمود: او امام و پدر امامان است، معدن بردباری و جایگاه علم ودانش است، همانند دریایی که آب در آن موج می زند علم و دانش درسینه اش موج می زند. و او آن را می شکافد و نشر می دهد. به خدا قسم او شبیه ترین مردم به رسول خداست.
دوم: از خاندان نور است...امام به حق! پیشوایی راستین و عبد صالح پروردگار:
ابوعلی بن شیخ طوسی در «امالی» خود می نویسد؛ شفیق بلخی از یکی از اهل علم و دانش نقل می کند و می گوید: به امام محمد باقر(ع) گفته شد: چگونه صبح را آغاز کردی؟
فرمود: صبح را آغاز کردیم درحالی که غرق در نعمت خدا هستیم، گناهان ما را احاطه کرده است، خداوند با نعمت ها به ما مهربانی می کند، ما با گناه ها و معصیت ها از او دوری و دشمنی. ما نیازمند او هستیم، او از ما بی نیاز.
سوم: محبت شان ذره را آفتاب می کند و از فرش به عرش می رساند! انسان زمینی را لایق قرب الهی می کند و هم نشین انبیاء وصالحین! اما باقر (ع) فرمود: به خدا قسم اگر سنگی ما را دوست بداردخداوند تبارک و تعالی او را با ما محشور گرداند و آیا دین چیزی جز محبت است؟!
چهارم: کافیست افتخار شیعه او، پدران و فرزندانش را بر سینه داشته باشی تا فردای قیامت شامل حالت بشود. احوال آنان که: فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات وکان الله غفورا رحیما؛(1) خداوند بدی هایشان را به خوبی ها تبدیل می کند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
به تعبیر محمد بن علی بن الحسین ، باقر العلوم بعد النبی: فردای قیامت خداوند خودش بررسی حساب مؤمن گنهکار را به عهده دارد و کسی را از آن آگاه نمی کند. گناهانش را به یاد می آورد و او به همه بدی های خود اقرار می کند. آن گاه خداوند دستور می دهد همه آن ها را به خوبی ها و ثواب ها تبدیل کنید و پس از آن برای مردم ظاهر کنید. واین است تفسیر و تأویل این آیه شریفه و این تنها درمورد گنهکاران شیعه است.

ادامه مطلب ...

نقش ابوبکر و عمر در ازدواج حضرت على و فاطمه علیهما السلام

در پاسخ به این ادعا باید گفت:
اولا ـ ازدواج حضرت على علیه السلام با حضرت فاطمه علیها السلام در سال دوم هجرى و سالها قبل از ماجراى سقیفه و بروز منازعات مربوط به خلافت صورت پذیرفته، بنابراین استناد به آن در اثبات این موضوع کاملا غلط و بى مورد است.
ثانیاً ـ در موضوع ازدواج حضرت على و فاطمه علیهماالسلام بسیارى از بزرگان اهل سنت با سند معتبر از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم روایت کرده اند که فرمود:
ان الله أمرنى أن أزوج فاطمة من على. (1)
همانا خداوند متعال مرا فرمان داد که دخترم فاطمه علیها السلام را به ازدواج على علیه السلام درآورم. این در شرایطى است که آنها هر دو قبلا براى خویش جداگانه به خواستگارى حضرت فاطمه علیها السلام رفته اند و پاسخ منفى گرفته اند.
ابن اثیر در کتاب اُسدُ الغابة مى نویسد:
خطب ابوبکر و عمر یعنى فاطمة الى رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم فأبى رسول الله صلى الله علیه وآله وسلمعلیهما.(2)
ابوبکر و عمر هر دو خواستگارى حضرت فاطمه علیها السلام رفتند. امّا پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به هر دو جواب رد داد.
پی نوشت:
1 ـ السنن نسایى، ج6، ص62 ; المستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، ج2، ص1267 ; فرائد السمطین، جوینى، ج1، ص88 ; الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج6، ص19.
2 ـ اسدالغابه، ابن اثیر، ج7، ص221.

زندگینامه حضرت امام محمّد تقى جوادالائمه (ع)

زندگینامه حضرت امام محمّد تقى جوادالائمه (ع)امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع) در سال 1095 هجرى در مدینه ولادت یافت . نام نامى اش محمّد معروف به جواد و تقى است .
القاب دیگرى مانند: رضى و متقى نیز داشته ولى تقى از همه معروفتر مى باشد.
مادر گرامى اش سبیکه یا خیزران است که این هر دو نام در تاریخ زندگى آن حضرت ثبت است .
امام محمّد تقى (ع) هنگام وفات پدر حدود 8 ساله بود.
پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203 ه‍ مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالائمه (ع) انتقال یافت .
ماءمون خلیفه عباسى که همچون سایر خلفاى بنى عباس از پیشرفت معنوى و نفوذ باطنى امامان معصوم و گسترش فضائل آنها در بین مردم هراس ‍ داشت ، سعى کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد.
(از اینجا بود که ماءمون نخستین کارى که کرد، دختر خویش امّ الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع) درآورد، تا مراقبى دائمى و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد. رنجهاى دائمى که امام جواد (ع) از ناحیه این ماءمور خانگى برده است ، در تاریخ معروف است.
از روشهایى که ماءمون در مورد حضرت رضا (ع) بکار مى بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود. ماءمون و بعد معتصم عباسى مى خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع) را در تنگنا قرار دهند. در مورد فرزندش حضرت جواد (ع) نیز چنین روشى را بکار بستند. بخصوص که در آغاز امامت هنوز سنى از عمر امام جواد (ع) نگذشته بود. ماءمون نمى دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتى است الهى ، بستگى به کمى و زیادى سالهاى عمر ندارد.
بارى ، حضرت جواد (ع) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود، و در دوره اى که فرقه هاى مختلف اسلامى و غیر اسلامى میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگى در این دوران ، زندگى مى کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهاى زیادى به زبان عربى ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود، با کمى سن وارد بحثهاى علمى گردید و با سرمایه خدایى امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانى مایه ور بود، احکام اسلامى را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیارى پاسخ گفت . براى نمونه ، یکى از مناظره هاى احتیاجات حضرت امام محمّد تقى (ع) را در زیر نقل مى کنیم :
عیاشى در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابى دؤ اد بود، نقل مى کند که ذرقان گفت : روزى دوستش (ابن ابى دؤ اد) از دربار معتصم عباسى برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید. گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتى ؟ گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند على بن موسى الرضا جریانى پیش آمد که مایه شرمسارى و خوارى ما گردید. گفتم چگونه ؟ گفت : سارقى را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدى کرده بود. خلیفه طریقه اجراى حد و قصاص را پرسید. عده اى از فقها حاضر بودند، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند، و محمّد بن على الرضا را هم خواست .

ادامه مطلب ...

در پاى جنازه ات تا صبح مى نشینم

در پاى جنازه ات تا صبح مى نشینمدر پاى جنازه ات تا صبح مى نشینم تا یارانت گمان نکنند که خائنانه کشته ام و زنانه و زبونانه گریخته ام. پاى این قتل ، غیورانه مى ایستم و پاى این جنازه ، مردانه مى نشینم تا عدالت و عقوبت خداوند را شهادت دهم .
آن زمان که تو به کوفه در آمدى در حالیکه جگر مرا بر اسب خویش آویخته بودى من کودک بودم اما اکنون مردى شده ام ، مردى که مى تواند از نامردى قتال از یک عمر هیاهو و جنجال ، تنها یک جنازه بر جاى بگذارد. از آن دم که تو قدم به کوفه گذاشتنى ، من چشم در چشم پدر، به دنبال تو راه افتادم ، از هر کوى و بر زنى که گذاشتى ، گذشتم ، هر جا درنگ کردى ، ایستادم . هر جا شتاب گرفتى ، شتاب گرفتم ، هر جا که بر فراز رفتى ، بالا گرفتم و هر جا که بر شیب آمدى ، فرو افتادم ، هر جا که بر فراز رفتى ، بالا گرفتم و هر جا که بر شیب آمدى ، فرو افتادم . به درون قصر شدى ، بر آستانه آن ایستادم و وقتى در آمدى تو را، نه ، پدر خویش را پى گرفتم .
ناگهان در کمر کش کوچه اى ایستادى و روى برگردانى و گفتى :
پسر! از جان من چه مى خواهى ؟! چرا دست از سر من برنمى دارى ؟ چرا پاى از تعقیب من نمى کشى ؟ مى خواستم بگویم که از تو جانت را مى خواهم اما نگفتم ، که من کودکى بودم و تو سفاکى. گفتم که: هیچ ، چیزى نمى خواهم .
و مى ترسیدم که از نگاه پدر، محرومم کنى .
گفتى: نه چیزى هست . هر جا که من رفتم ، تو مرا تعقیب کرده اى ، بگو چه مى خواهى .
چند نفر در پناه سایه بانى خود را یله کرده بودند و به ما مى نگریستند، من از حضور آنان جرات یافتم و هر چه در دل داشتم ، بیرون ریختم: اى مرد! این جگر من است که بر اسب خویش آویخته اى . این سر پدر من است که زین و زینب اسب تو شده است . این امید خاندان من است که تو به دست باد سپرده اى ، من فرزند این سرم و این سر، سر قبیله اى است ، قبله اى است ...
و بعض گلوى کودکى ام را فشرد و کلام را برید. سایه نشینان کناره دیوار چون مار گزیده از جا جهیدند و مبهوت و حیرت زده پیش آمدند، من خیال کردم که به یارى من مى آیند، پرسیدند:
تو فرزند کیستى ؟ این سر از آن کیست ؟

ادامه مطلب ...

چگونه نماز بخوانیم

چگونه نماز بخوانیمحماد بن عیسى گفت: در محضر امام صادق علیه السّلام بودم، به من فرمود: آیا مى توانى نماز را خوب بخوانى؟ عرض کردم: چگونه نمى توانم و حال آنکه کتاب حریز را که درباره نماز نوشته شده است، از حفظ دارم.
حضرت فرمود: براى تو ضرر ندارد، برخیز و نمازى بخوان تا من ببینم که چگونه مى خوانى.
حسب الامر حضرت رو به قبله ایستادم و شروع به خواندن نماز کردم. تمام نماز را از نظر رکوع و سجود به جاى آوردم ، اما حضرت آن را نپسندید و فرمود: نماز را خوب نخواندى . واقعا چقدر زشت است براى مردى که شصت هفتاد سال از عمرش مى گذرد و حال آنکه نمى تواند یک نماز کامل با مراعات حدود کامله آن بخواند.
من خجالت کشیدم و خود را کوچک دیدم. عرض کردم: فدایت شوم، شما نماز را به من تعلیم دهید. پس، امام علیه السّلام رو به قبله راست ایستادند و دستهاى خود را آزاد گذاردند و انگشتهاى دست آن حضرت به هم گذارده شده بود و مابین دو قدم آن حضرت از سه انگشت باز، و بیشتر فاصله نداشت و انگشتهاى پاى خود را رو به قبله کردند و تا آخر نماز هم رو به قبله بود و با تواضع و حضور قلب گفتند: اللّه البر و سوره حمد و توحید را با ترتیل به آرامى و خوبى خواندند و بعد از تمام شدن سوره توحید، به قدر یک نفس کشیدن صبر کردند. بعد دست خود را بلند کرده تا مقابل صورت بردند و در حالى که ایستاده بودند گفتند: اللّه اکبر و پس از آن به رکوع رفتند و کف دست را به سر زانو گرفتند. انگشتان آن حضرت از هم باز بود. زانو را به عقب دادند، چنانکه پا راست شد و پشت آن حضرت طورى مساوى شد که قطره آبى بر آن مى گذاشتند، به هیچ طرفى نمى ریخت.
گردن خود را کشیده و سر به زیر نینداختند و چشم را بر هم گذاردند و سه مرتبه به آرامى گفتند: سبحان ربّى العظیم و بحمده  بعد راست ایستادند و چون خوب ایستادند، گفتند: سمع اللّه لمن حمده  و در همان حال که ایستاده بودند، دست را تا مقابل صورت خود بلند کردند و گفتند: اللّه اکبر و بعد به سجده رفتند. دو کف دست را پیش ‍ زانوها، مقابل صورت خود بر زمین گذاردند و انگشتان آن حضرت به هم گذارده شده بود. سه مرتبه گفتند: سبحان ربّى الاعلى و بحمده . اعضاى بدن خود را از یکدیگر باز گرفته و بر هم نگذارده بودند در حال سجده دست را به بدن نچسبانیده و بدن را بر پا نگذارده بودند و بر هشت موضع بدن خود که به زمین گذارده بودند، سجده کردند که پیشانى و دو کف دست و دو سر زانو و دو سر انگشت بزرگ پا و سر بینى باشد.

ادامه مطلب ...

سوره امام حسین

سوره امام حسینعجیب است ، از آیاتى که راجع به مقام انسان در قرآن آمده است ، که انسان چه حدى دارد... امام فرمود که : سوره جر ما امام حسین سوره والفجر است . اتفاقا هر کسى که سوره والفجر را بشنود، ابتدا توجهش با آیات اول این سوره جلب مى شود. مخصوصا بعد از پنج آیه کوتاه اول ، باید گفت این سوره ، سوره فرعون و سوره قوم عاد است ؛ زیرا مى گوید: الم بر کیف فعل ربک بعاد * ارم ذات العماد  الذى لم یخلق مثلها فى البلاد و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد و فرعون ذى الوتاد الذین طغوا فى البلاد فاکثروا فیها الفساد فصب علیهم ربک سوط عذاب .
گفتند: چطور سوره جد شماست ؟
فرمود: آخرش را نگاه کن . البته سوره به فجر و مقام عبادت و عبادتهاى خاص آن شروع شده : والفجر و لیال عشر والشفع و الوتر سخن از سپیده دم است ، سخن از شبهاى دهگانه است که راجع به اینکه کدام شبهاى دهگانه است بحث است ؛ بالاخره شبهاى خاص بندگان خداست و سخن از شفع و نماز شفع است ، دو رکعت از یازده رکعت تهجر، سخن از وتر و نماز وتر است . واللیل اذا یسر سوگندها به چنین چیزهایى ؛ یعنى طلوع و ابتدا و آغاز این سوره به این آیات است . بعد، این آیات عاد و ثمود و فرعون مى آید، ولى در آخر دوباره سوره به اول خودش ‍ بر مى گردد.
گفتند: چگونه این سوره ، سوره جد شما حسین بن على علیه السلام است ؟
فرمود: آن آیه آخرش را ببینید؛ یعنى مصداق ظاهر واضح این آیه او بود این سخن را فرمود؛ امام حسین در کربلا به این نداى الهى پاسخ مى گفت ؛ یعنى از در و دیوار صداى حقیقت بلند بود: اى حسین ! اى داراى این آرامش و طمانینه الهى ! چون به مقام طماءنینه الهى رسیده اى دیگر هیچ چیزى تو را تکان نمى دهد هیچ ناراحتى و سخت و مصیبتى ؛ تویى آن کسى که با هه : مقام رسیده اى که خدا به تو مى گوید: ما تو را پسندیده ایم و تو ما را. تو اکنون در گروه بندگان خاص من وارد شو. حال حسین مى خواهد به گروه کدام بندگان وارد شود؟ معلوم است ، در گروه افراد مثل پیامبر و على و فاطمه ؛ والا در گروه بندگان بود و با یک گروه از بندگان در حال جنگ بود. اما بندگان من ، آنهایى که دیگر بنده هیچ چیزى نیستند وادخلى جنتى . اینجا که در این آیه مى فرماید: راضیه مرضیه . اینجا که در این آیه مى فرماید: راضیه مرضیه این سخن خداست در این آیه ؛ سخن خود ابا عبدالله عین همین سخن است . آخرین سخن ابا عبدالله که از وجود مقدسش شنیدند یعنى مقارن با آخرین مقاومتش ، مقارب با آن لحظه اى که دیگر مقاومتش ‍ پایان پذیرفته بود، یعنى لحظه سقوط از مرکب به روى زمین افتد، این است ؛ این آهنگ از زبان مبارکش شنیده مى شود که فرمود: رضى بقضائک و تسلیما لامرک لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین

خوشا به حال تو، خوشا به حال چشمهاى تو

خوشا به حال تو، خوشا به حال چشمهاى توخوشا به حال تو، خوشا به حال چشمهاى تو . کاش خدا جاى ترا با من عوض مى کرد. کاش خدا مرا به جاى تو مى آفرید. اى کاش من به جاى تو رونده این راه بودم .
اگر من به جاى تو رونده این راه بودم ، دست که روى این دشت نمى گذاشتم ، با پا که روى این دشت راه نمى پیمودم . من چشم مى گذاشتم بر کف این دشت . من به پاى مژگان راه این دشت داغ را مى سپردم من تاولها را بر دل مى خریدم . بر جگر مى نشاندم .
تو چه مى دانى چه راهى است این راه ؟ تو چه مى دانى مقصد کجاست و معشوق کیست .
آقاى من حبیب خیال مى کند که من هم نمى دانم ، خیال مى کند که من کودکم ، کرم ، کورم ، جاهلم . باز اینها مهم نیست .
خیال مى کند که من دل ندارم ، بى دلم . من اگر چه سواد خواندن عشق ندارم اما دل که براى عاشق شدن دارم . دل که براى دوست داشتن ، نیاز به الفبا ندارد. دل که براى عاشق شدن وابسته حروف و کتاب نیست .
او خیال مى کند که من دل ندارم . به من گفته است تو را در این سایه روشن سحر، مخفیانه و آرام از کوچه پس کوچه هاى شهر بگذرانم . کوفه را به طرفة العینى پشت سر بگذارم و در پشت این کاروانسراى متروکه منتظرش ‍ بمانم .
خیال مى کند که من نمى دانم مقصدش کجاست. مقصودش ‍ کیست .
خیال مى کند که من اینهمه بى تابى او را نمى فهمم ، درک نمى کنم، در نمى یابم .
بیا عزیز دل ! بیا به این سمت ! بیا در زیر این سرپناه، آرام بگیر و این ماحضرى را بخور تا آقامان حبیب بیاید.
بیا، بیا این طور مظلومانه به من نگاه نکن ، مظلوم منم نه تو. تو راهى دیار معشوقى، تو به دیدار کسى مى روى که خورشید هر روز به خاطر او طلوع مى کند. تو زائر کسى مى شوى که فرشتگان آسمان به زیارت او مى روند.
خوشا به حال تو اى اسب ! خوشا به حال چشمهاى تو!
بگذار ببوسم این چشمهاى تو را که تا ساعاتى دیگر به روى معشوقم گشوده مى شود.
اى کاش من به جاى تو رونده این راه بودم . اگر کسى مرا در این سایه روشن سحر مى دید، حتم به من مى خندید که با اسب و در کنار اسب ، پیاده راه مى روم . ولى مردم چه مى دانند که این اسب به کجا مى خواهد برود. و من کى ام که سوار بر اسبى شوم که چشمش به معشوق مى افتد.

ادامه مطلب ...

تعلیم وضو حسنین علیه السلام به پیر مردى

حسنین (امام حسن و امام حسین علیه السلام) در حالى که هر دو طفل بودند، به پیر مردى که در حال وضو گرفتن بود برخورد مى کنند، متوجه مى شوند که وضوى او باطل است .این دو آقا زاده که به رمم اسلام و رسول روانشناسى آگاه بودند فورا متوجه شدند که از یک طرف باید پیر مرد را آگاه کنند که وضویش باطل است و از طرف دیگر اگر مستقیما به او بگویند آقا وضوى تو باطل است ، شخصیتش جریحه دار مى شود، ناراحت مى شود، اولین عکس العملى که نشان مى دهد این است که مى گوید: نخیر:، همین طور درست است ؛ هر چه هم بگویى گوش نمى کند بنابر این جلو رفتند و گفتند: ما هر دو مى خواهیم در حضور شما وضو بگیریم ، ببینید کدام یک از ما بهتر وضو مى گیریم . (معمولا آدم بزرگ درباره بچه مى پذیرد) مى گوید: وضو بگیرید تا میان شما قضاوت کنم .
امام حسن یک وضوى کامل در حضور او گرفت ، بعد هم امام حسین ، تازه پیر مرد متوجه شد که وضوى خودش نادرست بوده ، بعد گفت : وضوى هر دوى شما درست است ، وضوى من خراب بود. اینطور از طرف اعتراف مى گیرند. حالا اگر در اینجا فورا مى گفتند: پیر مرد! خجالت نمى کشى ؟! با این ریش سفیدت تو هنوز وضو گرفتن را بلد نیستى ؟! مرده شور ترکیبت را ببرد، او از نماز خواندن هم بیزار مى شد.

مسخ شدن به دست على (ع)

ghafase.blogsky.comاز عمار یاسر نقل است که گفت ، در مقابل على (ع) بودم ناگاه بر آن حضرت مردى وارد شد و گفت : یا اءمیرالمؤ منین من پناهنده هستم به شما و شکایت دارم از مصیبتى که بر من وارد شده و مرا مریض کرده است . آن حضرت فرمود: قصه تو چیست ؟
عرض کرد: فلان شخص زن مرا گرفته و تفرقه انداخته است ، بین من و زوجه من جدایى انداخته است حال آنکه من شیعه شما هستم .
آن حضرت فرمان داد که آن فاسق فاجر را نزد من بیاور.
آن مرد شاکى به طلب آن مرد فاسق روانه شد او را در بازار بنى الحاضر ملاقات کرد و به او گفت : امیرالمؤ منین تو را مى خواهد و او را به حضور آن حضرت آورد. عمار یاسر مى گوید: دیدم به دست على (ع) چوب دستى ، وقتى مرد خیانتکار مقابل على (ع) قرار گرفت ، آن حضرت فرمود: یا لعین بن العین الزنیم آیا ندانسته اى که من آگاه هستم به چشم خیانتکار و چیزهائى که در سینه پنهان است و نمى دانى که من حجت خدا در زمین هستم . به حرم مؤ منین تجاوز مى کنى ؟ آیا از عقوبت من و از عقوبت خداوند ایمن شده اى ؟
سپس فرمود: اى عمار لباسهایش را بیرون آور عمار مى گوید: لباسهایش را بیرون آرودم. بعد فرمود: قسم به آن کسى که حبه را مى شکافد و خلقت نموده خلق را، قصاص مؤ من را غیر از من نمى گیرد.
پس با چوب دستى که در دست آن جناب بود به پهلوى آن مرد زد و فرمود: بنشین خداى تو را لعنت کند، عمار یاسر گفت: به ذات حضرت حق قسم است که دیدم آن لعین را که خداوند به صورت لاک پشت او را  مسخ کرده بود.
سپس آن حضرت فرمود: خداوند روزى کرد تو را در هر چهل روز یک آب آشامیدن و مسکن تو صحراى خشک و بى آب و علف است. پس آن حضرت این آیه را تلاوت فرمود: و لقد علمتم الذین اعتدوا فى السبت و قلنا لهم کونوا قردة خاسئین این آیه راجع به مسخ شدن یهود به صورت میمون است.

نشان دادن بهشت و دوزخ

اصحاب على ( ) گفتند: یا اءمیرالمؤ منین ! اى کاش از آنچه که از پیغمبر به شما رسیده ، براى اطمینان خاطر به ما چیزى نشان مى دادى ؟
فرمود: اگر یکى از عجایب مرا ببینید کافر مى شوید، و مى گویید ساحر و دروغگو و کاهن است ، و تازه این بهترین سخن شما درباره من است .
گفتند: همه ما مى دانیم که تو وارث پیغمبرى ، و علم او به تو رسیده .
فرمود: علم عالم سخت و محکم است ، و جز مؤ منى که خدا قلبش را براى ایمان آزموده باشد، و به روحى از خود تاءییدش کرده باشد، تاب تحمل آن را ندارد.
سپس فرمود: شما تا بعضى از عجایب مرا و آنچه از علمى که خدا به من داده ، نشان ندهم راضى نمى شوید، وقتى نماز عشا را خواندم همراه من بیایید.
وقتى نماز عشا را خواند، راه پشت کوفه را در پیش گرفت ، و هفتاد نفر که در نظر خودشان بهترین شیعیان بودند دنبال ایشان رفتند، فرمود: من چیزى به شما نشان نمى دهم تا عهد و پیمان خدا را از شما بگیرم که به من کافر نشوید، و امر سنگین و نادرستى به من نسبت ندهید، چون که به خدا قسم به شما چیزى نشان نمى دهم جز آنچه پیغمبر(ص ) به من یاد داده و عهد و پیمانى محکم تر از آنچه خدا از پیغمبرانش گرفته ، از آنها گرفت ، و فرمود: رو از من بگردانید، تا دعایى که مى خواهم ، بخوانم ، و شنیدند دعاهایى که مانندش را نشنیده بودند خواند و فرمود: رو بگردانید، و چون روگرداندند، دیدند از یک طرف باغ ها و نهرهایى است و از طرفى آتش فروزانى زبانه مى کشد، به طورى که در معاینه  بهشت و دوزخ هیچ شک نکردند، و آن که از همه خوش گفتارتر بود گفت : این سحر بزرگى است ، و به جز دو نفر همه کافر برگشتند، و چون با آن دو نفر برگشت فرمود: گفتار اینها را شنیدند؟
تا آن جا که فرمود: و چون به مسجد کوفه رسیدند دعاهایى خواند که سنگریزه هاى مسجد در و یاقوت شد، و به آن دو نفر فرمود: چه مى بینید؟
گفتند: در و یاقوت است ، فرمود: اگر درباره امرى بزرگتر از این هم خدا را قسم بدهم ، خواسته ام را انجام مى دهد، و یکى از آن دو هم کافر شد، ولى دیگرى ثابت ماند، و حضرت به او فرمود: اگر از این در و یاقوت ها بردارى پشیمان شوى و اگر هم برندارى پشیمان مى شوى ، و حرص او را رها نکرد تا درى برداشت و در آستین گذاشت ، و چون صبح شد دید در سفیدى است که کسى مثلش را ندیده ، گفت : یا امیرالمؤ منین من یکى از آن درها را برداشتم .
فرمود: براى چه ؟
گفت : مى خواستم بدانم حق است یا باطل ؟
فرمود: اگر آن را به جاى خود برگردانى خدا عوض آن بهشت را به تو مى دهد، اگر برنگردانى خدا جهنم را در عوض به تو مى دهد، و آن مرد برخاست و دُر را به جایى که برداشته بود برگرداند، و حضرت آن را به سنگریزه مبدل کرد، مانند سابق ، و بعضى گفتند: آن مرد میثم تمار بود، و بعضى گفتند: عمرو بن حمق خزاعى.