قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

عدالت

عالم جلیل آقاى حاج ملا محمد کزازى در قم قضاوت میکرد حاج میرزا ابوالفضل زاهدى گفت که برادر ایشان یکنفر را کشته بود اولیاء مقتول پیش ‍ ملا شکایت برده و تقاضاى قضاوت کردند، ولى شهودیکه براى اثبات ادعاى خویش آوردند کافى نبود از اینرو ادعاى آنها بدرجه اثبات شرعى نرسید و در حال رکود ماند. اولیاء مقتول از مرافعه دست برداشتند. ششماه از این جریان گذشت ، برادر ملا محمد بگمان اینکه خویشاوندان مقتول دست برداشته اند و دیگر از اقرار و اعتراف او زیانى وارد نمیشود خصوصا در نظر گرفت که قاضى برادر من است و قطعا پرده از روى کار برنمیدارد.
روزى بر سبیل اتفاق داستان قتل را پیش برادر خود اقرار کرد. ملا محمد همان ساعت بورثه مقتول اطلاع داد و حکم قصاص درباره برادر خویش ‍ صادر نمود اولیاء مقتول حکم آن مرحوم را پیش حاکم و والى برده و درخواست اجرا نمودند، والى گفته بود از انصاف دور است که خاطر چنین شخص بى آلایشى را باندوه قتل برادر مبتلا نماید. چنانکه او دیانتش اقتضا کرده و این حکم را داده ، شما هم جوانمردى کنید و گذشت نمائید آنها نیز فتوت کرده هم از قصاص و هم از خونبها گذشتند

قضاوت

ابوحمزه ثمالى از حضرت باقر علیه السلام نقل میکند که ایشان فرمودند در بنى اسرائیل عالمى بود میان مردم قضاوت میکرد. همینکه هنگام مرگش ‍ رسید بزن خود گفت وقتى که من مردم مرا غسل ده و کفن کن و در سریر بگذار، رویم را بپوشان بعد از فوت او زنش همانکار را کرد و رویش را پوشانید؛ پس از مختصر زمانى روى او را باز کرد تا یک بار دیگر او را ببیند. چشمش بکرمى افتاد که بینى شوهرش را مى خورد و قطع میکرد خیلى ترسید شبانگاه او را خواب دید. گفت از دیدن کرم ترسیدى ؟ زن جواب داد بسیار ترسیدم قاضى گفت اگر ترسیدى بدان آنچه از گرفتارى بمن رسید فقط بواسطه میل و علاقه ام بود نسبت به برادرت . روزى باطراف مورد نزاع خود براى قضاوت پیش من آمد و من در دل میل داشتم حق با او باشد و گفتم خدایا حق را با او قرار بده ، اتفاقا پس از محاکمه حق هم با او بود و آشکارا مشاهده کردم که حق با برادر تست ولى آنچه تو دیدى از رنج و عذاب آن کرم بواسطه همان میل بود که داشتم بحقانیت برادرت در منازعه اگر چه واقع هم همانطور بود.

درخواست عقیل

در صواعق محرقه مینویسد: روزى عقیل از على علیه السلام درخواست کمک مالى کرد و گفت من تنگدستم مرا چیزى بده . حضرت فرمود صبر داشته باش تا میان مسلمین تقسیم کنم سهمیه ترا خواهم داد، عقیل اصرار ورزید. على علیه السلام بمردى گفت دست عقیل را بگیر و ببر در میان بازار، بگو قفل دکانى را بشکند و آنچه در میان دکانست بردارد. عقیل در جواب گفت میخواهى مرا بعنوان دزدى بگیرند. على علیه السلام فرمود پس تو میخواهى مرا سارق قرار دهى که از بیت المال مسلمین بردارم و بتو بدهم ؟! عقیل گفت پیش معاویه میروم فرمود تو دانى و معاویه . پیش ‍ معاویه رفت و از او تقاضاى کمک کرد. معاویه او را صد هزار درهم داد و گفت بالاى منبر برو و بگو على با تو چگونه رفتار کرد و من چه کردم . عقیل بر منبر رفت پس از سپاس حمد خدا گفت مردم من از على دینش را طلب کردم على مرا که برادرش بودم رها کرد و دینش را گرفت ولى از معاویه درخواست نمودم مرا در دینش مقدم داشت صاحب روضات الجنات میگوید در روایت دیگرى است که معاویه گفت بر منبر رو على را لعن کن عقیل بالا رفت و گفت مردم معاویه مرا گفته که على را لعنت کنم پس شما معاویه را لعنت کنید

امام به فکر شیعیان است

در اعلام الورى طبرسى مى نویسد که عبدالله بن سنان گفت : براى هرون الرشید لباسهاى فاخر و گران قیمتى آورده بودند هارون آنها را بعلى بن یقطین وزیر خود بخشید و از جمله آن لباسها دراعه بود از خز و طلا بافت که بلباس پادشاهان شباهت داشت على بن یقطین آن لباسها را باضافه اموال زیاد دیگرى براى موسى بن جعفر علیه السلام فرستاد. حضرت دارعه را توسط شخص دیگرى غیر کسیکه آورده بود براى خودش فرستادند على بن یقطین از پس فرستادن دراعه بشک افتاد و علت آنرا نمیدانست حضرت در نامه اى نوشتند دراعه را نگهدار و از منزل خارج مکن یک وقت مورد احتیاج تو واقع میشود على بن یقطین آنرا نگهداشت .
پس از چند روز بر یکى از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل کرد همان غلام پیش هرون الرشید سخن چینى نمود که على بن یقطین قائل بامامت موسى بن جعفر علیه السلام است و خمس اموال خود را در هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه ایکه امیرالمؤ منین باو بخشیدند براى موسى بن جعفر علیه السلام در فلان روز فرستاده . هرون بسیار خشمگین شد. گفت باید این کار را کشف کنم هماندم فرستاد از پى على بن یقطین ، هنگامیکه حاضر شد گفت چه کردى آن دراعه ایکه بتو دادم ؟ گفت در خانه است و آنرا در پارچه اى پیچده ام و هر صبح و شام باز مى کنم و نگاه مى نمایم و از لحاظ تبرک آنرا مى بوسم . هرون گفت هم اکنون آنرا بیاور. 


على بن یقطین یکى از خدام خود را فرستاد و گفت در فلان اطاق داخل فلان صندوق دراعه اى در پارچه پیچیده است فورا بیاور غلام رفت و آورد. هرون دید دراعه در میان پارچه اى گذاشته شده و عطر آلود است خشم او فرونشست و گفت آنرا بمنزل خود برگردان دیگر سخن کسى را درباره تو قبول نمیکنم و جایزه زیادى باو بخشید. غلامى را که سخن چینى کرده بود دستور داد هزار تازیانه بزنند هنوز بیش از پانصد تازیانه نزده بودند که مرد.

پاداش صابران

مرد نابینائى حضور پیامبر گرامى آمد و تقاضاى دعا کرد، گفت از خدا بخواه که پرده نابینائى را از چشمم بر کنار کند و قدرت دیدم را بمن برگرداند. حضرت فرمود: اگر میل دارى دعا میکنم امید است مستجاب شود و چشمت بینا گردد و اگر میخواهى در قیامت بى آنکه مورد محاسبه واقع شوى خدا را ملاقات کنى بوضع موجود راضى و صابر باشد. عرض کرد ملاقات بدون محاسبه را برگزیدم ، آنگاه رسول گرامى (ص ) فرمود: خداوند بزرگتر از این است که در دنیا هر دو چشم کسى را بگیرد سپس در قیامت عذابش نماید.

از على (علیه السلام ) بیاموزید

صاحب دررالمطالب مینویسد که على (ع ) در بین راه متوجه زن فقیرى شد که بچه هاى او از گرسنگى گریه میکردند و او آنها را به وسائلى مشغول میکرد و از گریه بازمیداشت . براى آسوده کردن آنها دیگى که جز آب چیز دیگرى نداشت بر پایه گذاشته بود و در زیر آن آتش میافروخت تا آنها خیال کنند برایشان غذا تهیه میکند. باینوسیله آنها را خوابانید. على علیه السلام پس از مشاهده این جریان با شتاب بهمراهى قنبر بمنزل رفت . ظرف خرمائى با انبانى آرد و مقدارى روغن و برنج بر شانه خویش گرفت و بازگشت قنبر تقاضا کرد اجازه دهند او بردارد ولى حضرت راضى نشدند. وقتى که بخانه آنزن رسید اجازه ورود خواست و داخل شد، مقدارى از برنجها را با روغن در دیگ ریخت و غذاى مطبوعى تهیه کرد آنگاه بچه ها را بیدار نمود و با دست خود از آن غذا بآنها داد تا سیر شدند.
 على علیه السلام براى سرگرمى آنها مانند گوسفند دو دست و زانوان خود را بر زمین گذاشت و صداى مخصوص گوسفندان را تقلید نمود (بع بع !) بچه ها نیز یاد گرفتند و از پى آنجناب همینکار را کرده و مى خندیدند مدتى آنها را سرگرم داشت تا ناراحتى قبلى را فراموش کردند و بعد خارج شد.
 قنبر گفت اى مولاى من امروز دو چیز مشاهده کردم که علت یکى را میدانم سبب دومى بر من آشکار نیست اینکه توشه بچه هاى یتیم را خودتان حمل کردید و اجازه ندادید من شرکت کنم از جهت نیل بثواب و پاداش بود و اما تقلید از گوسفندان را ندانستم براى چه کردید؟
 فرمود وقتى که وارد بر این بچه هاى یتیم شدم از گرسنگى گریه میکردند خواستم وقتى خارج میشوم هم سیر شده باشند و هم بخندند.

دروغگو

حضرت صادق (ع ) فرمود براى مردى امیرالمؤ منین علیه السلام پنج بار شتر خرما فرستاد و او شخصى آبرومند بود که جز از على علیه السلام از دیگرى درخواست و سؤ الى نمیکرد. یکنفر خدمت حضرت بود گفت یا على آنمرد از شما تقاضائى نکرد و هم از پنج بار شتر یکى او را کفایت مینمود. ایشان فرمودند (لا کثر الله فى المؤ منین مثلک ) مانند تو در میان مؤ منین هرگز زیاد نشود، من مى بخشم و تو بخل میکنى ، اگر بکسى کمک کنم بعد از آنکه سؤ ال نماید در این صورت آنچه باو داده ام قیمت همان آبروایست که ریخته و سبب آبروریزى او من شده ام ، در صورتى که رویش را فقط در موقع عبادت و پرستش به پیشگاه خداوند بر زمین میگذارد.
 هر کس چنین کارى با برادر مسلمان خود بنماید با توجه باحتیاج و موقعیت داشتن از براى دستگیرى بخداى خویش دروغ گفته زیرا براى همان برادر دینى خود درخواست بهشت میکند ولى از کمک مختصرى بمال بى ارزش ‍ دنیا مضایقه مینماید. چنانچه بسیار اتفاق مى افتد بنده مؤ من در دعاى خود میگوید ((اللهم اغفر للمؤ منین والمؤ منات )) وقتى طلب مغفرت براى برادر خویش نماید یعنى براى او بهشت را درخواست میکند چنین شخصى دروغ میگوید که در زبان بهشت را میخواهد ولى در عمل از مال بى ارزشى مضایقه دارد و کردار او مطابقت با گفتارش ندارد.

على علیه السلام و کاسب بى ادب

در ایامى که امیرالمؤ منین (ع ) زمامدار کشور اسلام بود اغلب به سرکشى بازارها میرفت و گاهى بمردم تذکراتى میداد. روزى از بازار خرمافروشان ، گذر میکرد دختر بچه اى را دید گریه میکند ایستاد و علت گریه اش را پرسش ‍ کرد. در جواب گفت آقاى من یک درهم داد خرما بخرم از این کاسب خریدم بمنزل بردم نپسندیدند آورده ام که پس بدهم قبول نمیکند. حضرت بمرد کاسب فرمود: این دختربچه خدمتکار است و از خود اختیارى ندارد شما خرما را بگیر و پولش را برگردان . مرد از جا حرکت و در مقابل کسبه و رهگذرها با تمام دست بسینه على علیه السلام زد که او را از جلو دکان رد کند. کسانیکه ناظر جریان بودند به او گفتند چه میکنى ؟ این امیرالمؤ منین است . مرد خود را باخت و رنگش زرد شد، فورا خرماى بچه را گرفت و پولش را داد.
 ثم قال یا امیرالمؤ منین : ارض عنى ، فقال ما ارضانى عنک ان اصلحت امرک .
 سپس گفت یا امیرالمؤ منین مرا ببخشید و از من راضى باشید حضرت فرمود: چیزیکه مرا از تو راضى میکند اینستکه روش خود را اصلاح کنى و رعایت اخلاق و ادب را بنمائى .

مادر قهرمان

ام سلیم ، از جمله زنان با ایمان در عهد رسول اکرم (ص ) است . شوهرش ابى طلحه نیز از مسلمانان واقعى و از اصحاب صدیق و باارزش پیشواى اسلام بود و در جنگهاى بدر، احد، خندق ، و دیگر غزوات حضور داشت و در رکاب آنحضرت صمیمانه انجام وظیفه میکرد. او در اوقاتى که مسئولیت سربازى بعهده نداشت در مدینه بسر میبرد، قسمتى از وقت خود در عبادت پروردگار و فراگرفتن معارف اسلامى صرف میکرد و قسمتى را به کسب معاش اختصاص میداد و در قطعه زمینى سرگرم کار و فعالیت میشد.
محصول ازدواج این زن و شوهر با فضلیت فرزند پسر بود که متاءسفانه در سنین نوجوانى بیمار شد، در منزل بسترى گردید، و مادر از او پرستارى میکرد. شب هنگام موقعیکه ابى طلحه از کار برمیگشت و بمنزل میآمد ابتداء بر بالین فرزند بیمار میرفت و مورد مهر و عطوفتش قرار میداد و سپس ‍ در اطاق خود بمصرف غذا و استراحت میپرداخت . چندى بر این منوال گذشت تا روزى طرف عصر در غیاب پدر، نوجوان از دنیا رفت . مادر با ایمان بدون اینکه خود را ببازد و در مرگ فرزند بى تابى و جزع کند جنازه را کنارى کشید و رویش را پوشاند.

ادامه مطلب ...

خانه مؤ منین در بهشت

هشام بن حکم نقل میکند که مردى از کوهستان خدمت حضرت صادق علیه السلام آمده و ده هزار درهم بایشان داد و گفت تقاضاى من اینست که خانه اى خریدارى فرمائید تا از حج که برگشتم با عیال و اطفال خود در آنجا مسکن کنم و بعزم مکه معظمه خارج شد. چون مراجعت نمود حضرت او را در منزل خود جاى داد و طومارى باو لطف کرد.
فرمود خانه اى برایت در بهشت خریدم که حد اول آن متصل است بخانه محمد مصطفى صلى الله علیه و آله و حد دوم بمنزل على مرتضى علیه السلام و حد سوم بخانه حسن مجتبى و حد چهارم بخانه حسین بن على علیه السلام .
مرد کوهستانى که این سخن را شنید گفت قبول کردم و راضى شدم حضرت مبلغ را میان تنگدستان از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام تقسیم کردند و کوهستانى بمحل خود بازگشت .
چون مدتى گذشت آن مرد مریض شد و بستگان خود را احضار نموده گفت من میدانم آنچه حضرت صادق علیه السلام فرموده راست است و حقیقت دارد خواهش میکنم این طومار را با من دفن کنید. پس از زمان کوتاهى از دنیا رفت ، بنا بوصیتش طومار را با او دفن کردند، روز دیگر که آمدند دیدند همان طومار بر روى قبر اوست و به خط سبز روى آن نوشته شده خداوند بآنچه ولى او حضرت صادق علیه السلام وعده داده بود وفا کرد.