آری آن فتنهای که ابراهیم بدان گرفتار آمد و هزاران فرسنگ راه را برای
آن آزمون درنوردید و در راه آن سنگها به شیطان رمی فرمود و خدای بزرگ به
پاس آن همه بردباری و بندگی ماجرای حج را تشریع فرمود، به ذهن آدمی دور است
که به قوچی بزرگ ختم یابد، این ماجرا تا پایان هستی باید دل هر انسان
آزادهای را اندوهگین سازد، اسماعیل باید زنده باشد تا پیشوایی موحدان عالم
همواره به دست ابراهیمیان و اسماعیلیان و حسینیان باشد و حسین برای همیشه
تاریخ ذبیح الله.
آیا شهادت فرزند حبیبم محمد را که دشمنانش از روی ستم ذبح میکنند نزد تو اندوهگینتر است یا ذبح فرزندت اسماعیل به دست تو؟
چون
ماموریت الهی به پایان رسید، ابراهیم، اسماعیل و هاجر را بدرود گفت و راهی
کنعان شد و با ورود او به فلسطین شاهد عنایت دیگری از سوی خدا گردید.
رخدادنگارآوردهاند
که پس از بازگشت ابراهیم، همچنان ساره بی فرزند بود و برای سرگرمی خود
بزغالهای در خانه نگه میداشت، ابراهیم میثاق بسته بود که هرگز بی میهمان
غذا نخورد و در زمانی شش روز گذشت وهیچ میهمانی بر کنار سفره ابراهیم ننشست
و ابراهیم چند روزی روزه دار بود تا نذر خویش اداء گرداند، روز هفتم،
دوازده میهمان از راه رسیدند و گفتند میهمانیم.
ابراهیم ایشان را به خانه آورد وگفت ای ساره میهمان عزیز خداست، برخیز و هر چه عزیزتر داریم بیاور تا با میهمانان بخوریم.
ساره گفت به جز این بزغاله عزیزتر نداریم، آن را فدای میهمان میکنم.
بزغاله
را کشتند وگوشت آن را برای پذیرایی میهمانان طبخ کردند ونشستند تا تناول
نمایند، ساره دید که ابراهیم میخورد ولی میهمانان نمیخورند،چون ابراهیم
متوجه شد، میهمانان گفتند: ای ابراهیم ما فرشتهایم وآدمی نیستیم که غذا
بخوریم، ما آمدهایم تا تو روزهات را بگشایی وحالا که تحفه ساره را برای
میهمانانت قربانی کردهای، بشارت باد شما را که ساره دارای فرزند خواهد شد و
آن فرزند مانند اسماعیلت از پیامبران است و نام او اسحاق.
چندی بعد
با وجود کهولت سن، ساره باردار گردید و اسحاق پیامبر تولد یافت و بدینسان
خدای بزرگ فرزند دیگری که او نیز پیشوای موحدان در فلسطین و شام بود را به
ابراهیم صد ساله عنایت فرمود.
بنابر روایت عهد عتیق، خداوند
ابراهیم خلیل علیه السلام را در 99 سالگی بشارت رسانید که همسرش
ساره را برکت داده است و از وی پسری به او خواهد بخشید، پسری که
او نیز برکت خواهد یافت و امتها از وی به وجود خواهند آمد، ابراهیم
علیه السلام از این خبر شگفت زده شد و با خود اندیشید که چگونه مردی
100 ساله و زنی 90 ساله صاحب فرزندی خواهند شد.
در کتاب کریم
آمده است؛ ابراهیم گفت: ستایش خدایی را که در پیری اسماعیل و اسحاق را به
من بخشید، هر آینه پروردگار من شنونده دعاهای من است (ابراهیم 39) .
چون
ابراهیم 120 ساله شد اسحاق را در شام وفلسطین خلیفه و وصی خود قرار داد و
اسماعیل همچنان نماینده او در حجاز و یمن بود وایشان دین ابراهیم را ترویج
مینمودند.
اسماعیل نیز چند سال پس از ماجرای قربانی شدن از همان
قوم نجیب جرهم، بانویی را به کابین نکاح خود درآورد و همراه با مادرش در
مکه مکرمه ماندگار شدند و امت حنیفی از او پدیدار گشت و رسول گرامی اسلام
(صلی الله علیه و اله و سلم)، امیرالمومنین علی ابن ابی طالب و همه امامان
معصوم سلام الله علیهم از فرزندان اسماعیل ذبیح الله هستند.
رخدادنگاران
آورده که ابراهیم پیامبر، هر از گاهی چند به دیدار هاجر و اسماعیل به مکه
مکرمه میآمد تا آنکه ماموریت الهی دیگری به ابراهیم سپرده شد. ابراهیم دیگر متلا به چه خواهد شد؟! در آخرین شمارهی این داستان این ماجرا خواهد آمد.