قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

خاطراتی کوچک از گذر مسافر کربلا از شهرمان

ساعت ها بود که منتظر کاراون بودم و همه مردم لحظه شماری  می کردن شب قبل اخبار اعلام کرده بود که ساعت 7 صبح ضریح را وارد اهواز می کنن از همون صبح مردم اماده شده بودند وقتی کلاسم تمام شد من هم به جمع مردم شدم تا ببینم خبری شده یا نه اما بارم طبق معمول ضریح اونجا نبود و وقتی جویا شدم بهم گفتن حدودا ساعت 5 بعد از ظهر میرسه اونجا به خونه رفتم و دوباره عصر رفتم حدودای ساعت 5 بود بعد فکر کنم نیم ساعت بود که کاروان رو دیدم جمعیت به قدری شلوغ شده بود که اجازه حرکت تریلی رو نمی دادن کم کم به محل توقف رسید و ما آماده بودیم تا نزدیک ضریح مطهر بشم اما وقتی چندمتری ضریح نزدیک شدیم سیلی عظیم همانند موج بزرگ دریا به سمت ما آمد و همه ما را به عقب پرت کرد قدر به قدری بود پاییم از روی زمین بلند شد و من در وسط جمعیت در هوا معلق شده بود.
خدا رو شکر می کردم اون روز کفش محکی پوشیده بودم وگر نه تمام انشگت های پاهام رو لگ مال و خونی می کردن برا لحظه ای مات مونده بودم و سعی کردم خودم را به دریح نزدیک کنم اما امکان پذیر  نبود جونا فقط برای تفریح امده بودن این کار رو مشکل می کرد فشار به قدری زیاد بود که تو اون میان آدم فکر می کردم مرده و این فشار قبره که دارم. هوا بسیار سرد بود اما بعد از چند دقیقه تقلا که کردیم تمام سر رو صورت ما و کاپشنی که تنم بود خیس شده بود بودن آدم های که بچپه  کوچیک یا نوزداشون رو اونجا اورده بودن تا به قول خودشون ضریح رو تبریک کنه بدون اینکه فکر عواقبش باشن.
تو این حین هرطور شده خودم رو به انتهای تریلی رسوندم و عقب رو محکم گرفتم آقای که اون بالا بود مسئول این بود که اشیا یا پارچه ای رو برای تبریک بهش می دادن به شیشه ضریح بزنه و دوباره به داخل جمعیت پرت کنه. تو همین موقع بود که اقای پسر حدودا10 ساله اش رو به سمت کامیون پرت کرد تا پسر بچه بی نوا کامیون رو بگیره و بره بالا آقا ی مسئول هم نامردی نکرد و بچه رو گرفت و از همون بالا انداخت توی جمعیت. نترسین با فوج آدم که دورتادور تریلی بود پسر بچه تو هوا معلق شد شایدم گردن چند نفر رو شکوند. پدری که تو جمعیت خطر ناک پسرشو پرت کرده بود اومد جلو و کلی بدو بی راه نثار مسئول کرد که فلان فلان شده نمی ترسی بچم یه طوریش بشه مسئولم کم نیاورد و جوابگوی حرکت پدر شد و دعوا شروع شد.
حدود نیم ساعت اونجا بودم که دیدم بعضی از مردها دآرن همه رو حول می دن زنی اون وسط گیر کرده بود و کلی گریه و شیون می کرد و  وقتی کمی مردم از هول دادن خودشون کم کردن زنی به جایی اینکه فرار رو به قرار ترجیح بده به سمت دریح رفت تا به قول خودش زرنگی کنه بعد از چند ثانیه دوباره موج شروع شد و اون زن بی چاره رو گرفت و ناچار شد این بار دیگه از جمعیت بیرون بره. در ابتدای که تریلی ایستاد از سمت خانم ها کسی سمت ضریح نرفت و مسئولی گفت خانم ها کم کم برای تبریک به ضریح نزدیک شن و یهو همه به سمت ضریح رفتن اما این موضوع زیاد دوام نداشت بعد چند دقیقه مردها و همه جا رو اشغال کردن و قسمت کمی رو برا خانم ها گذاشتن البته تا اون روز.

اون روز مرد و زن زیادی نفس تنگی گرفتن و از اون دور شدن شاهد بودم که یکی از بسجی ها بیهوش شده بود و روی برانکارد خوابده بود ودوستانش به سرعت می دویدن تا راهی برا بیرون کردنش پیدا کنن. بیسجی ها مسئول کنترل جمعیت بودن بسیجی ها از یکی طرف نیروی انتظامی هم از یک طرف جمعیت رو هول میدادن خوب وای به حال مردم اون وسط. به گفته  یکی از دوستان آقای بچه اش رو به تایر تریلی تبریک می کرده که من خودم باور ندارم. وقتی اون جمعیت رو می دیدم پیش خودم گفتم اگر این ضریح امام حسین رو این قدر دوست دارن اگر کربلا اینجا بود  و به اینجا کربلا می گفتن چی میشد پیش خودم میگفت مگر امام زمان یار نمی خواهد این همه جمعیت 300 نفر مومن نداره. جدا از اینکه تعدا زیادی جون دختر و پسر برای تفریح و تماشای هم دیگه اونجا اومده بودن بودن کسانی که واقعا با عشق و ارات به آقا حسین سینه زنی می کردن. متاسفانه مردم برای لحظه ای جو گیر میشن و فردا فراموش می کنن و دوباره زندگیشون برمی گرد به روال سابق و شروع زندگیی پر از گناه
تمام اون چیزهای را که اون روز دیدم عشق به امام حسین بود هیچ کس از این که وهابی ها تهدید کرده بودن که بم می ذارن ترسی نداشت و اصلا به این موضوع توجه نداشتن. زمانی که ضریح رو از شهرمان بردن در روستاهی بین راه هم کاروان متوقف میشد تا ساکنین اونجا هم بی نصب نباشن بود زمانی که بدون اینکه تقصد توقف داشته باشن کامیون به خودی خود متوقف میشد و زمان خودش روشن میشد و کاروان حرکت می کرد.
تو شب دوباره با بچه ها به کنار ضریح آمدیم در زیر نور ماه و نورهای که در خود دریح نصب کرده بود ضریح رو خیلی زیباتر کرده بود و واقعا اون موقعع بود که می شد ضریح رو خوب تماشا کرد. در قسمت جلوی کامیون راهی بود دری داشت که بعضی از آقایون با رابطه بازی ضریح رو  تبرک می کردن و کلی اونجا دعوا و بگو مگو بود اون تمام شد و خانه متوجه شدیم چیز با ارزشی رو گم کردیم با ناراحتی اون شب طاغت نیاوردیم و بازهم به اونجا برگشتیم و با اون جمعیت زیاد در همون مکانی که ایستاده بودیم با تعجب اون شی بسیار گران قیمت رو پیدا کردم و اون شب متوجه شدم صاحب ضریح نمی خواست با ناراحتی کسی، از شهر ما برود.
...

نظرات 1 + ارسال نظر
askar یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 13:58

سلام خوشا به حالت
اهواز واقعا شهر خوبین آدم هاش خیلی خون گرم هستند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد