آنتوان لاوی ، کسی است که نامش با شیطان پرستی امروزی گره خورده ؛ چرا که او کلیسای شیطان را در آمریکا راه اندازی کرده است و بر اساس روایت های مختلف ، انسان عجیب و متوهمی بوده است
آنتوان لاوی کلیسایش را با هیچ و پوچ و تنها بر اساس حرف ها و موعظه هایش ساخت و توانست پیروان و فریب خورده ای هم برای خودش دست و پا کند ؛ تا جایی که در زمان مرگش ادعای داشتن هزار پیرو را داشت ؛ عددی که با وجود تبلیغات و هیاهوی او و فرقه اش ، چندان هم زیاد به نظر نمی رسید . اما پایه گذار کلیسای شیطان سرگذشت عجیب و غریبی دارد که از شدت دروغگویی و اختلالات شخصیتی او حکایت می کند .
اما آنتوان لاوی قبل از اینکه کلیسای شیطان را راه بیندازد و این موعظه های عجی
ب و غریب را بکند که بود و چه چیزی او را به این سمت و سو کشاند ؟ در این باره اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد و البته با خودتان فکر نکنید مثل سرگذشت همه آدم های معروف و مشهور . نه ! یکی از دلایل اصلی این همه روایت های متفاوت و عجیب و غیر قابل
باور درباره زندگی این شخص در حقیقت خود اوست که دو زندگینامه - بیوگرافی - متفاوت درباره خودش نوشته ؛ انگار که خودش هم درباره زندگی ای که گذرانده شک داشته است . یکی از زندگینامه هایی که آنتوان در سن 44 سالگی و در سال 1974 نوشته " انتقام جویی شیطان " نام دارد . این نوشته پر است از موارد عجیب و فهرستی از کارهای او در لباس یک گرگ گمشده . زندگینامه دیگر او " رازهای زندگی شیطان " است که در سال 1990 نوشته شده ؛ یعنی زمانی که لوی 60 ساله بوده . این زندگینامه نوشته ای خیالی است از زبان زنی به نام بلانچ بارتر که زمانی با آنتوان لاوی رابطه نامشروع داشته است . لوی علاوه بر این دو زندگینامه ای که برای خودش نوشت ، مدام به حرف ها و ادعاهایش در دهه های مختلف زندگی اش اضافه می کرد .
جالب اینکه قضیه به همین جا ختم نمی شد و
مخالفان لوی هم افسانه ها و افتراها و وقایع عجیب و غریب دیگری را به
زندگی او اضافه می کردند که خواه ناخواه او را عجیب تر از آنچه بود نشان
می داد . آنچه در ادامه می آید از میان همه آن اطلاعاتی انتخاب شده که به
نظر نزدیک تر به واقعیت زندگی او بوده اند .
کودکی پراز جن وافسانه
آنتوان
شاندور لوی در آوریل 1930به دنیاآمد .پدر ومادرش اورا "هووارداستانتون
لوی " نام گذاشتند . اومتولد ایالت ایلی نویز بود اما در سانفرانسیسکو
بزرگ شد . پدرش بنگاه معاملات املاک داشت . آنها خانه ای بزرگ ومجلل درجای
خوبی از شهر داشتند . لوی این خانه را سال های سال داشت واین خانه محلی
برای استراحت او بود . شجره نامه خانوادگی که از او وجود دارد می گوید
مادربزرگ او - سسیل لوبا پریمو کولتن - یک کولی اهل ترانسیلوانیا بوده
،کسی که درون کودکی لوی را پرکرده بود از داستان هایی درباره دیوها وجن ها
وافسانه های پریان .یک داستان محتمل دیگر هم وجود دارد که می گوید :
"کمی بعد از جنگ جهانی دوم عموی آنتوان او را که پسری 15 ساله بوده با خود
به آلمان می برد ؛ به جایی که فیلم هایی درباره مراسم مذهبی شیطان پرستی
به نمایش در می آید و لوی ادعا می کند کتاب مراسم ربانی شیطان را که
درسال 1972 نوشته تحت تاثیر این فضا وفیلم نوشته اما گفته های دخترش
"زینا "این حرف لوی را - با ارائه مدارکی ازعدم حضور پدرش در آن زمان در
آلمان - نقض می کند !
جوانی با توهم های بی پایان
لوی
در یک شرایط کاملا معمولی و متوسط یک زندگی آمریکایی بزرگ شد . خانواده
او هیچ علاقه ای به خرافات و زندگی غیر عادی از خودشان نشان نمی داند
واین تنها خود لوی بود که خیلی زود این گرایش های عجیب را پیدا کرد .
آنتوان لاوی در جوانی مدام شغلش را عوض می کرد . او زمانی را به کارهای
هنری می گذراند مثل موسیقی و عکا سی وحتی مدتی به هیپنوتیزم و کارکردن
روی پدیده های روحی مشغول شد . اما حقیقت این است که لوی همیشه درباره
گذشته اش و حتی شغل هایی هم که داشته اغراق می کرد .تاجایی که شاید در
منابع دیگری درباره او بخوانید که حتی در سیر ک هم کار می کرده یا عکاس
جنایی بوده و .... لوی می گوید در سال 1947 - وقتی تنها 17 سال داشته -
از خانه فرار می کند و به سیرک معروف " سلایدبتی " که کار اصلی شان
تربیت شیر بوده می پیوندد ؛ چیزی که هیچ وقت به تایید نرسید و حتی در
آرشیوهای این مربی معروف شیرها دیده نشد که از پسری 17 ساله نام برده شود
که در سیرک کار می کرده . حتی کار کردن در اداره پلیس را هم که او ادعا
می کند مربوط به سالهای 1950 بوده ، هیچ مدرکی تایید نمی کند و تمام این
حرف ها دروغ و داستان پردازی بوده است . اما یک حقیقت تایید شده در این
میان وجود دارد و آن هم این است که او یک موزیسین شناخته شده بوده ؛ اما
هیچ وقت این کار را جدی نگرفت . لوی یاد گیری موسیقی را از پنج سالگی
شروع کرد ؛ در 15 سالگی مدرسه را به خاطر نواختن ساز " اوبوا " به
همراه ارکستر سانفرانسیسکو بالت ترک کرد . آنتوان جوان ترین عضو این گروه
بود و باز هم جالب است بدانیم این هم ادعایی بیش نیست ؛ چرا که دخترش (
زینا ) باز هم با یاد آوری تاریخ می گوید که در آن زمان اصلا چنین
ارکستری وجود نداشت ! یک قصه دیگر هم هست که می گوید او در سال 1948
نوازنده ارگ بوده آن هم در تئاتر مایان بورلسکو لس آنجلس ؛ جایی که او
بازیگر مورد علاقه اش - مرلین مونرو _ را می بیند ؛ لوی ادعای داشتن
یادگارهای متعددی از مرلین مونرو دارد که این قضیه را هم همسرش رد می کند
.
حلقه جادوگری تشکیل می شود
زمانی که این آقای توهم با کارول - همسر اولش - ازدواج می کند ، کسب و کار درست و حسابی ای نداشته و در یک کافه نوازندگی می کرده ؛ برای نزدیک به 30 دلار در هفته به علاوه پول چای . تا جایی که شواهد نسبتا واقعی نشان می دهند این تنها کار ثابت آقای کلیسای شیطان در این سال ها بوده . زندگی و سرگذشت اولیه لوی نشان می دهد
او همیشه به دنبال رمز و راز و وهم و خیال بوده و نمی خواسته ساکت و آرام و بی حاشیه باشد و همیشه نقشی عجیب را بازی کند ؛ در لوی یک جاه طلبی اهریمنی بی حد و حصر وجود داشت . تا اینکه در سال 1950 او یک گروه جادوگری به نام " حلقه جادو " را راه اندازی کرد ؛ البته امکان دارد که اوایل این گروه تنها یک عضو داشته و آن هم لوی بوده . اعضای حلقه جادو در زیرزمین خانه یک فیلمساز به نام کنت انگر جمع می شدند ؛ کسی که یک آرشیو از فیلم های شیطانی داشت . لوی در این زیرزمین درباره جادوگرهای قدیمی و نهضت جدید جادوگری در انگلستان زیر نظر جرالدگاردنر سخنرانی می کرد . البته "حلقه جادو " بیشتر یک گروه اجتماعی کوچک مخفی بود تا یک شبکه جدی جادوگری ؛ ولی چیزی نگذشت که این گروه آرام تبدیل شد به یک گروه کثیف و سیاه جادوگری و این همان چیزی بود که لوی از دنیا می خواست ؛ مخفیکاری و رمز و راز !