زن و شوهر جوانى در کربلا با هم زندگى مى کردند. یک شب شوهر آن زن متوجّه شد که خلخال هاى زنش به
پاى او نیست ، خیلى ناراحت شد و با حال عصبانیّت او را تهدید به قتل کرد.
زن از ترس شوهرش به
حرم مطهر حضرت ابوالفضل (ع ) پناهنده شد و در آنجا ماند، آخر شب خدام آمدند و گفتند: ما
مى خواهیم اینجا را جارو کنیم ، از اینجا برو.
زن گفت : بیرون نمى روم ، گفتند:
ما نزد شوهرت مى آییم و از تو شفاعت مى کنیم ، گفت : محال است از اینجا بیرون بروم
، و هایهاى مى گریست . در این اثناء دیدند گاوى خود را به صحن مطهر
رسانید و در آنجا استفراغ کرد و خلخال هاى آن زن را که صبح با علفهاى باغچه شان
خورده بود بیرون آورد.
عباس که در عشق دلى یکدله داشت / در دشت جهاد پر قافله داشت / یکروز پس از برادر آمد بجهان / یعنى ز حسین یک قدم فاصله داشت / مردم که به عشق ، جان فشانند ترا / بر مردمک دیده نشانند ترا / خورشید تمام کربلاها عباس در پیش حسین ماه خوانند ترا