قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

عروج ملکوتى یا پرواز نجات بخش

عروج ملکوتى یا پرواز نجاتبخشامام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حکایت فرماید:
هنگامى که رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله رحلت نمود، دو چیز گرانبها را در بین امّت خود به عنوان امانت قرار داد، که یکى قرآن و دیگرى عترت و اهل بیتش علیهم السلام بود.
پس از آن به نقل از فاطمه زهراء علیها السلام حکایت فرماید:
چند روزى پس از رحلت پدرم رسول خدا صلوات اللّه علیه ، ایشان را در خواب دیدم و اظهار داشتم :
اى پدرجان ! تو رفتى و با رفتن تو ارتباط ما با عالم وحى قطع گردید؛ و هنوز سخنم پایان نیافته بود که در همین لحظات متوجّه شدم ، چندین نفر از فرشته هاى الهى نزد من آمدند و مرا به همراه خود بالا بردند.
وقتى وارد آسمان ها شدم ، ساختمان هاى با شکوه و باغات بسیار سبز و خرّم را دیدم و چون به یکى از آن قصرهاى بهشتى نزدیک شدم ، مشاهده کردم که چندین حوریه از آن بیرون آمدند و مى خندیدند و به یکدیگر بشارت مى دادند.
و من با دیدن چنان صحنه هاى سعادت بخش و دلنشین ، بسیار علاقه مند شدم که نزد آن ها بمانم و برنگردم ؛ لیکن در همین حالت از خواب بیدار شدم .
سپس حضرت صادق علیه السلام به نقل از امیرالمؤ منین ، امام علىّ علیه السلام چنین فرمود:
ناگهان دیدم که فاطمه زهراء علیها السلام حیرت زده و پریشان از خواب بیدار شد و مرا صدا زد، جلو رفتم و جریان را جویا شدم ؟
و چون آن مخدّره مظلومه ، خواب خود را برایم بیان نمود، از من عهد و پیمان گرفت که چون رحلت نماید کسى در مراسم تشییع و تدفین وى شرکت نکند، مگر سه نفر از زنان به نام هاى :
امّ سلمه ، امّ اءیمن و فضّه .


و هشت نفر از مردان که به نام هاى :
دو فرزندش ، حسن و حسین ، عبداللّه بن عبّاس ، سلمان فارسى ، عمّار یاسر، مقداد و ابوذر غفارى بودند.
حضرت امام علىّ علیه السلام در ادامه فرمود: و در آن شبى که وعده الهى فرا رسید و فاطمه زهراء علیها السلام در آن شب قبض روح گردید، متوجّه شدم که آن مظلومه ، بر عدّه اى تازه وارد سلام مى دهد و مى گوید: وعلیکم السّلام .
بعد از آن ، همسر مظلومه ام به من خطاب کرد و اظهار داشت :
یا علىّ! این جبرئیل امین است که بر من وارد شده و مرا بر نعمت هاى بهشتى بشارت مى دهد.
پس از گذشت لحظه اى دیگر، باز اظهار نمود: و علیکم السّلام ، و سپس به من خطاب نمود: اى پسر عمو! این میکائیل است که بعد از جبرئیل بر من وارد شد.
در مرتبه سوّم دختر رسول خدا چشم هاى خود را گشود و اظهار داشت : و این عزرائیل است که اکنون وارد شد؛ و پدرم اوصاف و حالاتش را برایم گفته بود.
و بعد از آن عزرائیل را مورد خطاب قرار داد و گفت : سلام بر تو، اى گیرنده ارواح ! تعجیل نما و جانم را برگیر، ولیکن سعى کن مرا عذاب ندهى و جانم را به سختى نگیرى .
و سپس به درگاه پروردگار متعال چنین اظهار نمود: بار خداوندا! من به سوى رحمت و برکات تو مى آیم ، نه به سمت آتش و عذابِ دردناکى که به معصیت کاران وعده داده اى .
و آن گاه ، آن بانوى ستمدیده در حالى که رو به قبله دراز کشیده بود چشم هاى خویش را بر هم نهاد و به عالم بقاء رحلت نمود.


در سوگ حضرت زهراء سلام اللّه علیها


بتاب اى مه تو بر کاشانه من

که تاریک است امشب خانه من
بتاب اى مه که بینم روى نیلى
بشویم در دل شب جاى سیلى
بتاب اى مه که تا با قلب خسته
دهم من غسل ، پهلوى شکسته
بتاب اى مه که شُویم من شبانه
ز اشک دیده ، جاى تازیانه
بتاب اى مه که تا کلثوم و زینب
ببیند روى مادر در دل شب
بتاب اى مه حسن مادر ندارد
حسین من کسى بر سر ندارد
بتاب اى مه گلستانم خزان شد
به زیر خاک ، زهراى جوان شد
بریز آب روان اَسماء، ولى آهسته آهسته
به جسم اطهر زهراء، ولى آهسته آهسته
ببین بشکسته پهلویش ، سیه گردیده بازویش
به ریز آب روان رویش ، ولى آهسته آهسته
بُوَد خون جارى اى اسماء هنوز از سینه زهراء
بنالم زین مصیبت ها، ولى آهسته آهسته
حسن اى نور چشمانم ،حسین اى راحت جانم
بیائید اى عزیزانم ،ولى آهسته آهسته
همه خواب و علىّ بیدار، سرش بنهاده بردیوار
بگرید با دل خونبار، ولى آهسته آهسته
روم شب ها سراغ او، به قبر بى چراغ او
بگریم از فراق او، ولى آهسته آهسته
سینه اى کز معرفت گنجینه اسرار بود
کى سزاوار فشار آن در و دیوار بود
طور سینا تجلّى مشعلى از نور شد
سینه سیناى وحدت ، مشتعل از نار بود
آن که کردى ماه تابان پیش او پهلو تهى
از کجا، پهلوى او را تاب آن آزار بود
گردش گردون دون بین ، کز جفاى سامرى
نقطه پرگار وحدت ، مرکز مسمار بود
صورتش نیلى شد از سیلى که چون سیل سیاه
روى گیتى زین مصیبت تا قیامت تار بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد