قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

آیا بدتر، پست تر و پلیدتر از شیطان در جهان کسى هست ؟

آیا خداوند چنین کسى را تاکنون آفریده است ؟ آن طور که خود شیطان گفته ، بدتر از او هم وجود دارد.

امام صادق علیه السلام از امیر المومنین علیه السلام نقل مى کند که آن حضرت فرمود: روزى از کوفه خارج شدم ، در حالى که قنبر و عده اى از اصحاب هم با من بودند. به قنبر گفتم : آیا چیزى را که من مى بینم تو هم مى بینى ؟ عرض کرد: خیر، من چیزى نمى بینم . به اصحاب خود گفتم : آیا شما مى بینید چیزى را که من مى بینم ؟ عرض کردند: خیر، یا امیر المومنین ! خدا چشم شما را نورانى و روشن تر گرداند.
فرمود: قسم به آن خدایى که دانه را شکافت و مخلوقات را از نیستى پدید آورد، به شما نشان خواهم داد چیزى راکه خود مى بینم و مى شنوانم چیزى را که خود مى شنوم ، طولى نکشید ناگهان پیرمردى بلند قد و باهیبت ، در حالى که دو چشم طولانى داشت ، ظاهر شد. عرض کرد: (السلام علیک ) یا امیر المومنین و رحمه الله و برکاته ! آن حضرت فرمود:اى ملعون ! از کجا آمده اى و به کجا مى روى ؟ عرض کرد: از پیش مردم آمدم و به سوى مردم مى روم . فرمود: تو، پیرمرد بدى هستى .
عرض کرد:اى على ! از کجا مى دانى که من بد مردى هستم . از من بدتر هم وجود دارد. آیا مى خواهى حدیثى را از خداوند متعال براى تو نقل کنم که بین من و خدا نفر سومى هم بود؟
فرمود: تو، حدیثى را از خدا نقل کنى ؟ گفت : بلى ! بعد گفت : وقتى خداوند مرا از بهشت بیرون کرد، در آسمان چهارم ندا کردم و گفتم :اى پروردگار عالم ! آیا خلقى از تو شقى تر و بدعاقبت تر از خلق کرده اى ! خداوند به سوى من وحى فرستاد: بلى ، خلقى از تو شقى تر و بد عاقبت تر هم خلق کرده ام ! برو پیش مالک جهنم تا به تو نشان دهد. من رفتم پیش مالک جهنم ، او هم مرا برد به سوى جهنم ، طبقه اول را باز کرد، آتش سیاه از آن بیرون آمد. من فکر کردم الان ، هم من و هم ملک را مى سوزاند. دستور داد برگرد، آتش هم برگشت . طبقه دوم را باز کرد، آتش سوزانده تر و سیاه تر بیرون آمد. همین طور تا طبقه هفتم را باز کرد، آتشى از این طبقه بیرون آمد که من فکر کردم ، هم من و هم مالک و هم جمیع خلایق را خواهد سوزاند.

من از ترس ‍ دست هاى خود را بر روى چشم هایم گذاشتم و گفتم :اى مالک ! بگو خاموش شود که الان من از بین خواهم رفت .

مالک گفت : خیر، تو تا روز معلومى زنده خواهى ماند. دستور داد آتش ‍ خاموش شود. در پایین طبقه هفتم دو نفر را دیدم که در گردن هاى آنان زنجیرهایى از آتش بود و به وسیله این زنجیرها آویزان بودند. عده اى بالاى سرشان با گرزهاى آتشین ایستاده و دایما با آنها بر سر آنها مى زدند.


گفتم :اى مالک ! این دو نفر چه کسانى هستند؟ گفت : آیا دو هزار سال قبل از آن که خداوند خلایق را خلق کند، در ساق عرش نخوانده اى که نوشده بود (نیست خدایى مگر خداى احد واحد، و محمد صلى الله علیه و آله و سلم رسول او است که على علیه السلام او را یارى خواهد کرد) بعد گفت : این دو نفر کسانى هستند از دشمنان على و از کسانى که در حق او ظلم و ستم مى کنند.

نظرات 1 + ارسال نظر
هم راز چهارشنبه 19 مرداد 1390 ساعت 17:04 http://hypnotherapy.blogfa.com

سلام هم راز--- برای برگزاری دوره های عشق و ازدواج , و زندگی زناشویی موفق به ما به پیوندید
http://hypnotherapy.blogfa.com [گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد