بعد از آن که به شیطان امر شد: به آدم سجده کند و آن ملعون سرپیچى نمود و حاضر
نشد که در برابر آدم سجده کند! فرشتگان با او گفت و گو کردند و او را سرزنش
نمودند که چرا بر آدم سجده نکردى و به این وسیله خود را بدبخت و ملعون خدا و خلایق
نمودى ؟
در جواب گفت : من قبول دارم که خداوند، هم آفریدگار من است و هم همه موجودات . او عالم ،
قادر، حکیم و مدبر است ، از قدرت و مشیت و اراده او سؤ
ال نمى شود؛ زیرا وقتى چیزى را اراده کند، فورا همان مى شود. الا این که 7 سؤ
ال متوجه علم و حکمت او مى شود.
ملائکه گفتند: اى ملعون ! آن هفت سال که متوجه علم و حکمت خداوند است چیست ؟ شیطان گفت :
اول این که ، خداوند قبل از این که مرا خلق کند، مى دانست در آینده چه رفتارى از من سر مى
زند (کفر و شرک و مخالفت با او) پس چرا از
اول مرا آفرید؟ و حکمت خلقت من چه بود؟
دوم این که : حال که مرا به حکمت و اراده خلق نمود، چرا مرا مکلف نمود تا او را بشناسم و
از او پیروى کنم ، چه حکمتى در تکلیف من بود؟ در حالى که نه اطاعت و بندگى ، و نه
نافرمانى من ضررى به او نمى رسانید.
سوم ، حال که مرا خلق کرد و به اطاعت از خود واداشت ، و من هم او را شناختم و اطاعت نمودم ،
چرا تکلیفم نمود که در مقابل آدم سجده کنم ؟ این چه دلیلى مى توانست داشته باشد؛ در
حالى که سجده بر آدم ، بینش مرا نمى افزود؟
چهارم ، حال که مرا آفرید و به کارهایى فرمانم داد، من هم از روى دشمنى سجده نکردم !
چرا لعنتم کرد و مستحق عقاب دانست و از بهشت بیرونم راند؟ چه حکمتى بود که به چنین
سرنوشتى دچارم نماید، با این که نه سودى براى او داشت و نه براى دیگرى ، مگر
این که من زیان دیدم ؛ در حالى که من هیچ کار قبیحى را مرتکب نشده بودم . فقط گفتم : من
غیر از تو را سجده
نمى کنم . اطاعت و بندگى و سجده من فقط براى تو است ؟
پنجم ، آن گاه که مرا آفرید و به اطاعت از خود و سجده بر آدم واداشت و من هم از سجده
بر آدم سرپیچى کردم ، از بهشت بیرونم کرد چرا دوباره راهم داد تا با نیرنگ هایم آدم
را مغرور کنم و او هم از درخت منع شده بخورد؛ در نتیجه ، هم من و هم او را از بهشت بیرون
کنند، و این کار چه دلیلى داشت ؟ در حالى که اگر دوباره به بهشت راهم نمى داد، آدم
براى همیشه در آن جا مى ماند و از مکر و حیله من در امان بود.
ششم ، بر فرض که مرا آفرید و دستورهایى درباره بندگى و شناخت و اطاعت از خود
به من داد و من سرپیچى کردم ، و تا قیامت میان ما دشمنى پدید آمد. چرا بار دیگر مرا بر
او و فرزندانش چیره ساخت ، به گونه اى که من و اولادم آنان را ببینیم ، ولى آنان من و
اولادم را نبینند؟ چرا باید مکر و حیله هاى من در آنها اثر کند ولى قدرت و قوت ایشان در من
و اولادم اثر نکند؟ براى این کارش چه حکمتى نهفته بود؟
در حالى که خداوند آنان را بر فطرة اسلام و خداشناسى خلق نمود و ایشان مطیع و
فرمان بردار بودند. اگر من بر آنها مسلط نبودم براى ایشان بهتر و موافق حکمت و اراده
خداوند بود.
هفتم ، گیرم که من همه کارهاى خود را بپذیرم و به نافرمانى هاى خویش اعتراف کنم .
چرا وقتى من گفتم : خدایا! مهلتم بده تا روز قیامت ، خداوند فرمود: تو را مهلت دادم تا
روز معلوم و حرف مرا قبول فرمود و مرا مهلت داد؟ در این مهلت دادن چه حکمتى بود؟ چرا
بعد از آن قضایا مرا هلاک نکرد؟ اگر بعد از آن که مرا از بهشت راند، نابود مى کرد و
براى همیشه همه آفریده ها، از دست من راحت مى شدند و دیگر شر و فسادى در عالم واقع
نمى شد. سپس آن ملعون گفت : آیا اگر همه هستى در خیر بود بهتر نبود تا این که خیر و
شر مخلوط هم باشند؟ اگر من نبودم شرى در عالم نبود و عالم یک پارچه خیر بود. آن
ملعون در آخرین مناظره اش گفت : دلیل و حجت من بر مخالفتم با حضرت آدم علیه السلام و
سجده نکردنم این است . جواب مرا بدهید. اما ملائکه نتوانستند جواب او را بدهند.