صاحب کشف الغمه ، از مناقب خوارزمى بروایت ابن عباس آورده که چون حضرت
رسول (ص ) در سال اول هجرت میان مهاجر و انصار عقد برادرى بست ، براى حضرت
امیرالمؤ منان على علیه السلام برادرى تعیین نفرمود: حضرت امیر
ملول و غمگین شد و از مسجد بیرون آمد و راه صحرا را گرفت ، در صحرا جوى باریکى
بود که خشک شده بود، به آنجا آمد و پهلوى خود بر زمین نهاد و از شدت تارحتى
بخواب رفت ، و تن او مقدارى خاک آلوده شده بود، حضرت
رسول (ص ) که امیرمؤ منان را غایب دید، به نور فراست خود دانست که آن حضرت
ملول و غمگین شده ، به دنبال او رفته و او را در خواب یافت ، بالاى سر او نشست و خاک
از تنش پاک فرمود و گفت : ((قم یا ابا تراب )) بلند شو اى خاک آلوده آیا در خشم شدى که ترا با کسى برادر نکردم ، بخدا سوگند که ترا براى
خود ذخیره کردم ، آیا تو راضى نیستى که باشى براى من بمنزله هارون از موسى زیرا
که بعد از من هیچ پیغمبرى نیست ، یا على هر که تو را دوست دارد، ایمان وجودش را احاطه
خواهد کرد، و هر تو را دوست ندارد، خداوند او را به مرگ جاهلیت بمیراند.
و از عمار یاسر روایت شده گوید: در غزوه ذوالعشیره که در
سال دوم هجرت داقع شد من در رکاب مولایم امیرالمؤ منین علیه السلام بودم و هر دو در
پاى درخت خرمایى بخواب رفته بودیم ، رسول خدا(ص ) بر بالین ما آمد و ما را بیدار
کرد، و به امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: ((قم یا ابا تراب )) بر خیز اى خاک
آلوده پس از آن فرمود: خبرى دهم ترا یا على : بدبخت ترین مردم دو کس اند، یکى آنکه
ناقه صالح را پى کرد، دیگرى آنکه محاسن تو را بخون (سرت ) رنگین نماید و دست
مبارک خود را به سر و روى آن حضرت کشید