قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

جهنم برزخى شخصى را در دنیا سوزاند

جهنم برزخى نه تنها کسانى را که از دنیا رفته اند مى سوزاند بلکه آتش آن در همین دنیا کسانى را هم سوزانده است که مردم بعضى از آنها را با چشم خو دیده و مشاهده کرده اند. از جمله
یکى از بزرگان نقل مى کند: در قریه و محل ما مسجدى وجود دارد و متولى آن ، شخصى به نام ((محمد بن اذینه )) است . این آقا، هم متولى مسجد و هم استاد و مدرس است . هر روز در وقت معینى به مسجد مى آمد و به شاگردان خود درس مى داد.
روزى شاگردان هر چه منتظر شدند استاد نیامد. کسى را به دنبالش ‍ فرستادند و از احوالش سئوال کردند؟ در جواب گفتند: شیخ در اثر مریض ‍ و ناراحتى بسترى شده است .
مى گوید: همه برخاستیم و به عبادتش رفتیم ، دیدیم که در رختخواب افتاده و قطیفه اى سرتاپایش را پوشانده است و ناله مى کند. دائما فریاد مى زند و مى گوید: سوختم ، وقتى احوالش را پرسیدیم . گفت : سرتاپایم مى سوزد مگر ران هاى پاهایم . پرسیدم چطور شده است که بدنت مى سوزد؟
گفت : شب گذشته خوابیده بودم ، در عالم خواب دیدم قیامت برپا شده است ، جهنم را آوردند و پل صراط را روى آن گذاشتند تا مردم از روى آن عبور کنند و به سور بهشت روند. من هم از جمله کسانى بودم که باید از روى پل رد شوم .
حرکت کردم ، اما هر چه به جلو رفتم سخت تر و زیر پایم باریک تر مى شد و باریکى آن به اندازه مویى رسیده بود. در این بین دیدم زیر پایم آتش ‍ بسیار شعله ور است و مانند تکه هاى کوه موج مى زند. نزدیک بود در آتش ‍ جهنم سقوط کنم اما با پاى خود، خود را نگاه داشتم . بالاخره کار به جایى رسید که در جهنم افتادم .
شراره آتش چنان مرا به پایین مى کشانید که دیگر چیزى را نمى دیدم ، وحشت و حیرت سر تا پاى مرا گرفته بود، هر چه دست به این طرف و آن طرف مى زدم به جایى نمى رسید و فریاد رسى هم در آن جا نبود.
ناگاه به من الهام شد. مگر نه این است که على بن ابى طالب علیه السلام فریاد رس همه مى باشد. بى اختیار فریاد زدم و گفتم : یا على !
تا این جمله را بر دل و زبانم گذراندم ، نور على علیه السلام را بالا سر خود احساس کردم . وقتى سر خود را بالا نمودم ، دیدم آن حضرت روى پل صراط ایستاده است . فرمود: دست خود را به من بده . دستم را دراز کردم . وقتى حضرت على علیه السلام دست خود را دراز کرد آتش کنار رفت . من را از وسط آتش گرفت و بالا آورد و دست خود را روى رانهایم کشید از ترس و وحشت از خواب بیدار شدم . متوجه گردیدم که تمام بدنم مى سوزد جز همان جایى که على دست کشیده بود.
وقتى آن عالم قطیفه را عقب زد دیدیم فقط قسمتهایى از رانش سالم است و بقیه بدنش مجروح و تاول زده بود. مدت سه ماه معالجه مى کرد تا سالم شد. هر وقت در مجلسى از او سئوال مى کردند و ایشان ماجرا را شرح مى داد از هول و وحشت ، ناراحت مى شد و تب مى کرد.