قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

هارون و بهلول

روزى هارون بهلول را ملاقات کرد و گفت مدتیست آرزوى دیدارت را داشتم بهلول پاسخ داد که من بملاقات شما بهیچوجه علاقه ندارم هرون از او تقاضاى پند و موعظه اى کرد بهلول گفت چه موعظه اى ترا بکنم ؟! آنگاه اشاره بسوى عمارتهاى بلند و قبرستان کرد و گفت این قصرهاى بلند از کسانى است که فعلا در زیر خاک تیره در این قبرستان خوابیده اند. چه حالى خواهى داشت اى هرون روزیکه براى بازخواست در پیشگاه حقیقت و عدل الهى بایستى و خداوند باعمال و کردار تو رسیدگى کند. با نهایت دقت از تو حساب بگیرد و چه خواهى کرد در آنروزیکه خداوند جهان باندازه اى دقت و عدالت در حساب بنماید که حتى از هسته خرما و از پرده نازکى که آن هسته را فرا گرفته و از آن نخ باریکى که در شکم هسته است و از آن خط سیاهى که در کمر آن هسته میباشد بازخواست کند و در تمام این مدت تو گرسنه و تشنه و برهنه باشى در میان جمعیت محشر، روسیاه و دست خالى . در چنین روزى بیچاره خواهى شد و همه بتو مى خندند، هارون از سخنان بهلول بى اندازه متاءثر شد و اشک از چشمانش فرو ریخت