قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

لطیفه

مرحوم علامه سید نعمت الله جزائرى گوید: در زمان ما یکى از صوفیه (که به آنان پیر مى گویند) در اصفهان بود، براى من نقل کردند که مردى پسر بچه اى آنان نمکى و زیبا داشت ، او را آورد در نزد این پیر تا به او ورد و ذکر بیاموزد و به او گفت : این پسر بچه غلام شما باشد تا به او ذکر تعلیم نمائى .
پیر به پسر بچه حجره اى داد و هر روز ورد و ذکر مخصوصى از صوفیان به او یاد مى داد، پس چون خواست برخیزد قبضه اى از تسبیح چوبى خود را گرفت ، و گفت : من استخار نمودم شب را در نزد تو بمانم استخاره ام خوب آمده ، پسر بچه براى او فرشى پهن نمود و هر کدام بر روى فرش خود خوابیدند، پس از آن به پسر گفت : دوباره استخاره کردم که من با تو بر روى یک فرش بخوابم استخاره ام خوب آمده ، پسر فرش ‍ پهن نموده و دو نفرى بر روى یک فرش خوابیدند سپس استخاره کرد که با او معانقه کند، به پسر گفت : استخاره خوب آمد در این هنگام پسر ساکت شد، سپس پیر گفت من استخاره کردم و از خدا طلب عفو نمودم ، که در شکم تو نورى از نور خودم قرار دهم استخاره ام خوب آمد، وقتى که پسر متوجه شد که الان است که ...با صداى بلند فریاد زد که به فریادم برسید که او به من قصد سوء دارد پس مردم آمدند و پسر را از نور این پیر صوفى خلاص کردند، و او را به نزد پدرش فرستادند، مردم از دیانت ریائى او در شگفت شدند که چه ظاهر خوبى داشت اما باطنش با شیطان بوده است.

تربت امام حسین

مرحوم علامه سید نعمت الله جزائرى صاحب کتاب زهر الربیع گوید: چشمم ضعیف و کم دید شده بود، پس رفتم در کربلاء و در زیر گنبد حضرت سیدالشهداء علیه السلام زیارت عاشورا را خواندم پس در روز دوم یا سوم که در آنجا بودم وقتیکه زوار خارج شدند خدام روضه مطهره آن حضرت آنجا را جارو نمودند که فرش پهن کنند من و جمعى دیگر نرفتیم و در زیر قبه آن حضرت ماندیم پس یک مقدار گردى از جارو نمودن فرشها پیدا شد من چشمهایم را باز نگاهداشتم تا از آن غبارها پر کنم پس وقتى که چشمهایم را از غبار زوار و خاکهاى قبه آن حضرت پر کردم و از روضه مطهره آن حضرت خارج شدم چشمهایم مانند چراغ نورانى گشته و تا حال هیچ دردى عارض من نشده و هیچ چشمهایم را معالجه و درمان نکرده ام جز با غبار و تربت آن حضرت ، که از تربت آن حضرت سرمه ساخته و به داخل چشمم مى مالم.

حج خانه خدا و حج صاحب خانه

شخص عارفى از اولیاء خدا سالى اراده سفر حج نمود، پسرى داشت پرسید پدرجان کجا اراده دارى ، گفت : به زیارت خانه خدا مى روم ، پسر خیال کرد که هر کس خانه خدا را ببیند خدا را هم مى بیند، گفت : پدرجان مرا نیز همراه خود ببر، پدر گفت : تو را صلاح نیست ، پسر اصرار نمود، او هم ناچار پسر را به دنبال خود به حج برد، تا به میقات رسیدند احرام بستند و لبیک گویان بر حرم داخل شدند، به محض ‍ ورود، آن پسر چنان متحیر شد که فورا به زمین افتاد و روح از بدنش ‍ بیرون رفت ، عارف دچار وحشت شده و مى گفت ، کجا رفت فرزند من و چه شد پاره جگر من ، از گوشه خانه خدا صدائى بلند شد، تو خانه را مى طلبیدى او را یافتى ، و پسر تو پروردگار و صاحب خانه را طلبید او هم به مراد خویش رسید، از هاتف غیبى صدائى شنید که او نه در قبر و نه در زمین و نه در بهشت است بلکه اوست فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر او جایگاهش در نزد پروردگار است.

لطیفه

لطیفه شخصى از جناب حجه الاسلام و المسلمین آقاى حاج شیخ محسن قرائتى زید عزه نقل کرد که گفت از تلویزیون شنیدم که میگفت : روزى بچه اى را دیدم پشت در خانه اى ایستاده و ناراحت است گفتم : بچه چرا اینجا ایستاده اى و ناراحتى ، گفت : مى خواهم زنگ در خانه را بزنم و قدم کوتاه است و نمى توانم ، گفتم این که ناراحتى ندارد، من برایت زنگ میزنم گفت نه تو مرا بغل کن تا من خودم زنگ بزنم ، من او را بغل کردم و او زنگ در خانه را زد گفت حالا بیا تا با هم فرار کنیم ...
لطیفه
روزى به ناصرالدین شاه خبر دادند که در شهر مردى شیاد و کلاه بردارى پیدا شده است که گوش آدمهاى زیرک را مى برد، از این قرار آدمهاى ساده لوح حسابشان معلوم است شاه از شنیدن این خبر بسیار عصبانى شد، فورا دستور داد که او را به هر قیمتى است دستگیر کرده و به حضور بیاورند، یک ساعت بعد مرد شیاد دستگیر شده و به بارگاه آوردند.
شاه تا چشمش به قیافه وى افتاد فریاد کرد قبل از آنکه تو را به حبس ‍ بیندازم میل دارم براى من تعریف کنى که چطور گوش مردم را مى برى ؟ مرد شیاد قیافه مظلومانه اى به خود گرفته و گفت : قربان با تعریف کردن منظورتان عملى نمى شود، شما باید ابزار و ادوات یا ساده تر بگویم چاقوى گوش برى بنده را ببینید تا از جریان کار من اطلاع پیدا کنید، شاه گفت : کجاست ، ابزار و چاقوى گوش بریت را بیرون بیاور ببینم ، مردک دوباره قیافه مظلومانه به خود گرفته و جواب داد قربان متاءسفانه از ترس ‍ ماءموران شما همه اش را در آب ریختم ، ولى اگر الان دو تومان به بنده مرحمت کنید، عین آنها را از بازار خریده و به شما نشان خواهم داد به شرطى که ماءمورین شما همراه من نباشد، شاه قبول کرد فورا دستور داد که دو تومان به او بدهید، مردک وقتى که پول را گرفت با وقار تمام از بارگاه خارج گردید، ولى شاه هر قدر منتظر ماند از مراجعتش خبرى نشد، ناچار براى دومین بار، عده اى را به دنبال او فرستاد، ماءمورین پس ‍ از بیست و چهار ساعت جستجو او را در گوشه قهوه خانه اى پیدا کردند و به حضور شاه آوردند شاه با حالت غضب گفت : چرا دیروز مراجعه نکردى کو ابزار و چاقوى گوش برى تو،
شیاد جواب داد قربان دیگر نشان دادن ابزار و چاقوى گوش برى لزومى ندارد زیرا من دیروز با گرفتن دو تومان از شما عملا نشان دادم که گوش ‍ مردم را چطور مى برم.
لطیفه
روزى عربى به دیار عجم آمد اتفاقا ماه محرم بود و همه جا مجالس ‍ عزاى حضرت امام حسین علیه السلام بر پا بود و غذا و طعام هاى چرب و شیرین و چاى و شربت مى دادند او تعجب کرده و پرسید چه ماهى است ؟ به او گفتند: ماه محرم الحرام است ، او رفت و سال بعد آمد دید از عزادارى و تکیه ها و حسینیه ها و غذاهاى چرب و شیرین و چاى و شربت خبرى نیست و فقط در مساجد باز است و هیچ کس هیچ چیز نمى خورد، پرسید این چه ماهى است ؟ گفتند: ماه رمضان المبارک است عرب گفت : سبحان الله بر عکس نامگذارى کرده اند باید بگویند محرم المبارک و رمضان الحرام .

عجله کار شیطان است مگر در چند مورد

بزرگان دین گفته اند: عجله کار شیطان است مگر در چند مورد
1- وقت نماز که رسید باید عجله نمود که وقت فضیلت آن نگذرد.
2- در دفن میت باید در صورت امکان عجله نمود.
3- در مورد دختر شوهر دادن در صورت امکان باید شتاب کرد.
4- در اداى قرض باید عجله نمود.
5- وقتى مهمان وارد خانه شد در غذا و طعام دادن به او باید عجله نمود.
6- اگر گناهى از شخصى سرزد باید در توبه عجله نماید.

ازدواج موقت و ثواب آن

که آیه 23 از سوره نساء بر عقد موقت و متعه دلالت دارد:
فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضة
یعنى آنچه را که خواستید متعه یا عقد موقت کنید از زنها پس به آنان اجر مسمى یا مهریه دهید که واجب است.
و روایات زیادى در ثواب عقد موقت وارد شده در کتاب بحار جلد 103 صفحه 305 به بعد که از جمله این روایت است که :
هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام نقل کرد که فرمود:
مستحب است براى مرد که تزویج متعه نماید و دوست ندارم براى مردى از شما که از دنیا بیرون رود تا عقد موقت بنماید و لو اینکه یک مرتبه باشد.
و در روایت صحیح از محمدبن مسلم نقل شده که امام صادق علیه السلام به من فرمود: آیا عقد موقت نموده اى و متعه کرده اى ؟ عرض ‍ کردم نه امام فرمود: از دنیا بیرون نرو تا اینکه سنت پیامبر را زنده کرده باشى یعنى صیغه عقد موقت با زنان را انجام بدهى .
و در روایت ابوبصیر است که گفت :
وارد شدم بر امام صادق علیه السلام پس فرمود: اى ابا محمد از وقتى که از خانواده ات دور شده اى آیا ازدواج موقت نموده اى ؟ عرض ذکردم : نه فرمود: چرا؟ عرض کردم پولى که از مخارجم زیاد بیاید ندارم ، پس ‍ گفت : دستور داد که برایم پولى بیاورند و فرمود: تو را قسم مى دهم که بروى به منزل و این کار را حتما انجام دهى ، پس ابوبصیر گفت : رفتم به منزل و سفارش آن حضرت را انجام دادم .
و صالح بن عقبه از امام باقر علیه السلام نقل کرده که :
به آن حضرت عرض کردم کسیکه ازدواج موقت با زنان انجام مى دهد آیا ثوابى دارد؟ فرمود: اگر براى رضا و خوسنودى خدا و براى مخالفت با فلانى انجام داده باشد، کلامى از دهانش بیرون نیاید جز اینکه خدا بنویسد براى او حسنه و پاداشى و وقتى به زوجه موقتش وارد شود خدا گناهى را از او ببخشد و وقتى غسل کند بعدد موهایش که آب بر آن مى ریزد گناه از او ببخشد، گفتم بعدد موهایش ؟ فرمود بلى بعدد موهایش .
و در روایتى دیگر از امام صادق علیه السلام نقل شده که آن حضرت فرمود:
هیچ مردى نیست که ازدواج موقت نماید سپس غسل کند خداونداز هر قطره اى که از او در هنگام غسل بر روى پوست بدنش مى ریزد هفتاد فرشته خلق کرده که براى او استغفار کنند تا روز قیامت و لعنت کنند دورى کننده از ازدواج موقت راتا روز قیامت .
و نقل است که مردى از قریش گفت : دختر عمه اى داشتم که مال زیادى داشت فرستاد سراغ من و گفت : تو مى دانى که مردان زیادى از من خواستگارى کردند و من با آنان ازدواج نکردم ، و سراغ تو نفرستادم به این جهت که به مردان علاقه دارم ، جز اینکه به من رسیده که متعه و عقد موقت را خدا در قرآنش حلال نموده و حضرت رسول (ص ) مستحب دانسته ولى عمر حرام کرده ، پس دوست داشتم که خدا را اطاعت کنم و نافرمانى از عمر نمایم پس مرا به ازدواج موقت خود درآور، پس به او گفتم : مى روم خدمت امام باقر علیه السلام و با او مشورت مى کنم ، لذا بر امام وارد شدم و با ایشان مشورت نمودم امام فرمود: انجام بده.

دعاى کفن که انسان بوسیله آن بهشتى مى شود

هدیه اى که عالم ربانى مرحوم ملااسد الله بافقى براى سفر آخرت به آقاى شیخ محمد شریف رازى داد و از او عهد و پیمان گرفت که جز به دوشتداران اهل بیت علیهم السلام دعا را ندهد که اگر در کفن میت گذارند هیچگاه عذاب نشود و این حدیث ظاهرا از پیغمبر صلى الله علیه و آله نقل شده است :
بسم الله الرحمن الرحیم : اللهم ان هذا اول قدومى الیک فاکرمنى فان الضیف اذا نزل بقوم یکرم و انت اولى بالکرامة ،...
الهى ما دمت حیا عصیتک و انت احسنت على ((الى )) فالان انقطع عصیانى فلاتقطع احسانک عنى ، با رب اعتقنى من النار بمحمد و آله الاطهار الابرار الاخیار و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

مناجات با خدا

نیمه شب درد خود را باخدا آغاز کن........... .......... سر برآور تو زخواب آنگه ندارا ساز کن
گر ترا باشد غم و اندوه و گریان از گناه........... ....... درد خود را در سحر باآن طبیب راز کن
گر بخواهى حاجت دنیا و عقبى را از او........... ..... یک نوائى نیمه شب با محروم آن راز کن
گو خدایا بنده مسکینم و عبد ذلیل........... .......... بهر من اى بار الها چاره اى را ساز کن
احمدى دارد امید عفو و رحمت را زتو........... ........ از براى او در امید و رحمت باز کن

برای فرزند دار شدن

براى صاحب فرزند شدن
جوز بویا، یک مثقال ، کندر یک مثقال ، دارچین یک مثقال ، هل مکه یک مثقال ، مصطکى سه مثقال ، تخم زردک سه مثقال ، خارخسک سه مثقال بگیرد و همه این گیاهان داروئى نامبرده را خوب با هم بکوبد و نرم کند و به پنج قسمت کند و هر قسمت را با دو عدد زرده تخم مرغ مخلوط کند و پنج روز پشت سر هم صبح ناشتا یک قسمت آن زرا بخورد و وقتى پنج روز تمام شد سه شب یا سه روز پشت سرهم با همسر خود همبستر شود ان شاء الله داراى فرزند خواهد شد
نسخه نوشتنى براى فرزند دار شدن
حروف زیر را بر پهلوى راست زن بنویسد و بعد یک گوسفند سیاه فربه در زیر سقف بکشد و به چهل مؤ من بدهد
و ل و ان رانا س ى ر ت ب ه ال ج ب ال او ق ط ت ب ه ال ارض او ک ل م ب ه ال م و ت ى ب ل ل ال ه ال ام ر ج م ى عا

چند لطیفه زیبا

لطیفه
شخص داش منشى در یکى از پیاده روهاى تهران حرکت مى کرد با عصاى خود به پشت شخصى زد و گفت : آقا اینجا چهار راه مخبرالدوله است ؟ او گفت : نه آقا اینجا ستون فقرات بنده است .
لطیفه
شخصى به نزد دوستش رسید، از او پرسید مدتى است تو را نمى بینم در جواب گفت : مریضم گفت : ناراحتى شما چیست ؟ دوستش گفت : چند روزى است که غذایم هضم نمى شود دوستش گفت : آقا کارى ندارد غذاى هضم شده بخورید.
لطیفه
یکى دوست خود را در خیابان دید که با بچه اش مى آید، از او پرسید که نام پسرت چیست ؟ گفت : غلام شما، قنفذ تو عمرى و او غلام توست .
لطیفه
فردى رفت در مغازه میوه فروشى ، خواست بگوید: آقا لیموبم دارید زبانش بر عکس چرخید و گفت : آقا بیمولم دارید؟
لطیفه
یکى مشغول سخنرانى بود، خواست شعرى را به آواز بخواند فراموش ‍ نمود چند مرتبه گفت : صاحبدلى به مدرسه آمد، زخانقاه ، هر چه خواند، بقیه اش را یادش نیامد، آخر الامر گفت : چکار دارید آن شعر چیست حاصلش را برایتان مى گویم
لطیفه
شخصى زمان شاه در داخل مسجدى مشغول سخنرانى بود، خواست به آیة الله خمینى دعا کند، دست پاچه شد و به آیة الله بروجردى (ره ) دعا کرد بعد که دید خیلى خیط کرده است خواست بگوید صلوات بلند ختم کنید، بر عکس گفت : بلوات صلند ختم کنید.
لطیفه
مداحى داخل دسته عزادارى بر روى چهار پایه ایستاد بود و شعرى مى خواند ((دیدى که شجاعت به جهان شد زکه ظاهر)) این مصرع اول شعر بود هر چه خواند مصرع بعد را یادش نیامد، فقط مى دانست آخرش حبیب بن مظاهر است سرانجام گفت :
لطیفه
یکى از دوستان نقل مى کرد در خانه اى مشغول روضه خوانى بودم مى خواستم این شعر را بخوانم :
شعر را فراموش کرده بودم و مصرع اول را اشتباهى خواندم لذا هول شدم و گفتم :
از آن ترسم که آتش شعله ور شد
میان خیمه بیبمارم یور شد
لطیفه
با یکى از دوستان تمرین منبر داشتیم ، او یزدى یود، یک مقدارى صبحت نمود و بعد خواست روضه بخواند، روضه ذوالجناح را شروع کرد و با لهجه یزدى گفت : حضرت زینب به ذوالجناح گفت : ذوالجناح راستش بگو حسین را چه کردى ؟