از حضرت پیامبر صلى الله علیه آله مروى است که فرمود:(یا على ان القوم سیفتنون بعدى باموالهم و یومنون بدینهم على ربهم و یتمنون رحمنه ، و یامنون سطوته و یستحلون حرامه بالشبهات الکاذبة و الاهواء الساهیه ، فیستحلون الخمر بالنبیذ و السحت بالهبة و الرباء بالبیع .)
اى على مردم پس از من به اموالشان امتحان شوند، و به دینشان بر پروردگارشان منت گذارند و آرزوى رحمت خدا نمایند و ایمن از هیبت او هستند و حرام خدا را به شبهات دروغین و هواهاى فراموشى آورنده حلال مى نمایند پس شراب را به شبهه نبیذ حرام را به شبهه هدیه و ربا را به شبهه بیع حلال مى کنند.
زنى از دست شوهرش پیش قاضى رفت و شکایت کرد و گفت : مى خواهم طلاق بگیرم ، قاضى گفت : به چه علت ؟ زن گفت : چون او هر شب در رختخوابش ادرار مى کند، قاضى گفت : آیا حیا نمى کنى که هر شب در رختخواب ادرار مى کنى ؟.
مرد گفت : آقاى قاضى عجله نکن ، تا داستان را برایت تعریف کنم من در خواب دیدم که در جزیره اى در دریا هستم و در آن جزیره کاخى بود و بالاى کاخ منارى بسیار بلند و بالاى منار یک شتر نرى بود و من بر پشت آن شتر بودم و شتر بسیار تشنه بود، سر خود را پایین نمود تا از دریا آب بخورد، من هم از ترس در رختخواب خود ادرار کردم ، قاضى چون این داستان را شنید از ترس در لباس خود ادرار کرد، قاضى به زن گفت : اى زن من از شنیدن داستانش از ترس ادرار کردم تا چه رسد به این بدبخت ، پس از او عذر بخواه و برو با او زندگى کن .
گویند مورى حضرت سلیمان را با جمیع لشکرش به مهمانى دعوت نمود و گفت وعده گاه کنار فلان دریاست ، بعد از آمدن سلیمان و جمع شدن لشکر در کنار دریا، مور حاضر شد، و پاى ملخى که با خود داشت در دریا انداخت ، و عرض کرد سلیمان ((کل ان فاتک اللحم فلم یفتک المرق )) یعنى بخورید آب این دریا را اگر گوشت نیست آبگوشت هست .
راغب در محاضرات گوید: در قزوین دهى است شیعه نشین ، شخصى در آن ده رفت ، مردم آنجا نام او را پرسیدند، گفت : نام من ((عمر))است ، او را کتک زیادى زدند، آن شخص گفت : اشتباه کردم نام من ((عمران ))است او را بیشتر زدند، و به او گفتند این حکمش از اولى سخت تر است زیرا دو حرف ((ان )) از عثمان را هم دارد.
لطیفه
روزى مجمعى آراسته شد و در آن جمعى نشسته ، یکى از آنان که بر صدر مجلس نشسته بود، آغاز نصیحت و موعظه کرد، در اثناى گفتگو گفت که به جان آمدم ، از بس که زحمت کشیدم و کار کردم و شکم خورد یکى از حاضرین که در پایین مجلس نشسته بود، گفت : آقاى من ، حالا مدتى امر را بر عکس گذشته کنید، گفت : چه کنم ؟ گفت : شکم کار بکند و شما بخورید.
بدان که از جمله چیزهایى که رفع سرعت انزال مى کند و از جمله مجربات است تخم انجره را کوبیده و با پیه بى نمک ممزوج کنند، و چند مرتبه بر قضیب بمالند، کاملا مفید و نافع خواهد بود.
اصمعى گفت : داخل بادیه شدم و کیسه اى پر از دینار برداشتم ، پیش زنى از اعراب به امانت گذاشتم پس چون طلب نمودم ، انکار کرد، پس آن زن را بردم به نزد شیخى از خود آن طائفه ، پس شیخ عرب گفت : او جز قسم راه دیگرى ندارد و من مى دانم تا او منکر شد فورى قسم مى خورد که پول پیش من نبوده ، پس به او گفتم : اى شیخ عرب گویا تو این آیه را نخوانده اى .
و لا تقبل لسارقة یمینا و لو حلفت برب العالمینا
پس شیخ عرب گفت : راست گفتى و آن زن را تهدید کرد، او هم اقرار کرد و دینارهایم را برگرداند.
اصمعى گوید: پس شیخ عرب رو کرد به من و گفت : آن آیه که خواندى در کدام سوره است ؟ گفتم : در قول خداى متعال که مى فرماید: الاهى بصبحک فا صبحینا و لا تبقى خمور الاندرینا.
پس شیخ عرب گفت : سبحان الله ، من خیال مى کردم این آیه در سوره انا فتحنالک فتحا مبینا است .
چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت به قدر مرتبه هر یک زجا بلند شوند. یعنى هر یک از حروف ((زجا)) که (ز) و (جیم ) و (الف ) است بقدر مرتبه خود ترقى کنند یعنى از آحاد به عشرات روند، پس ((ز)) عین مى شود و ((جیم ))لام و ((الف )) ى و از جمع مجموع اسم على حاصل مى شود.
جاحظ از علماء ناصبى بود و بسیار زشت رو بود بطورى که شاعر عرب در باره او گفته : (( لو یمسخ الخنزیر مسخا ثانیا ما کان الادون قبح الجاحظ.))
(اگر خوک دوباره مسخ شود زشت تر از قبح و زشتى جاحظ نخواهد شد بلکه جاحظ زشت روتر از او است ).
روزى جاحظ به شاگردانش گفت : مرا شرمگین نساخت مگر یک زنى که مرا پیش زرگر برد، و به زرگر گفت : مثل این در کلام او حیران ماندم ، وقتى آن زن رفت از زرگر پرسیدم او چه گفت ؟ زرگر گفت : از من خواست تا عکس و صورت یک جن را براى او حکاکى و زرگرى کنم ، گفتم : نمى دانم صورت جن به چه شکلى است ، از این رو تو زا پیش من آورد تا مانند تو برایش تصویر کنم.
حضرت ابراهیم علیه السلام یک مجوسى را به میهمانى دعوت کرد، و به او گفت : به شرط اینکه اسلام آورى ، میهمانت مى کنم ، مجوسى رفت پس خدا وحى کرد به حضرت ابراهیم علیه السلام ، که من پنجاه سال است او را بر کفرش رزق و روزى مى دهم چه مى شد که لقمه اى به او بدهى بدون اینکه دینش را تغییر دهد، حضرت ابراهیم علیه السلام به دنبال مجوسى رفت ، و از او عذر خواهى کرد، مجوسى سببش او هم وحى خدا را به او فرمود، مجوسى هم اسلام اختیار کرد.
مردى بنده اى را فروخت و به مشترى گفت : عیبى ندارد جز سخن چینى ، مشترى گفت : باشد، من راضى هستم ، پس او را خرید، بنده و غلام مدتى را آنجا ماند، بعد رفت پیش همسر مولایش و گفت : شوهر تو، تو را دوست ندارد و مى خواهد مخفیانه تو را رها کند پس یک تیغى بگیر و از پشت سر او چند تار موئى بتراش و بیاور تا من سحر و جادو کنم تا او تو را دوست بدارد، سپس رفت پیش مولایش و گفت : زن تو، براى خودش دوست گرفته ، و مى خواهد تو را بکشد پس خود را به خواب در آور، تا بفهمى ، پس مرد خود را به صورت خواب در آورد، زن با تیغ آمد، مرد خیال کرد زن مى خواهد او را بکشد، پس بلند شد و زنش را کشت ، پس خویشاوندان زن آمدند و این مرد را کشتند و جنگ بین دو طائفه در گرفت و ادامه پیدا کرد.
مذمت سخن چینى
در کافى است که امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى علیه و آله (به اصحاب ) فرمود: آیا شما را به بدترینتان آگاه نکنم ؟ عرض کردند: بله یا رسول الله ، فرمود: آنان که سخن چینى کنند و میان دوستان جدائى افکنند،
و براى مردمان پاک عیب جوئى کنند.
بهشت بر سخن چینان حرام است((عن ابى جعفر علیه السلام قال : محرمة الجنة على القتاتین المشائین با لنمیمة .))
حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: بهشت بر دروغ پردازان و سخن چینان حرام است .
سعدى گوید
میان دو کس جنگ چون آتش است |
سخن چین بدبخت هیزم کش است . |
کنند این و آن خوش دگر باره دل |
وى اندر میان کور بخت و خجل . |