عصر خلافت ابوبکر بود.عدهاى که در یمن و یمامه و... در عصر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) مسلمان شده بودند، از اسلام برگشتند و مرتد شدند ، و در مقابل حکومت اسلامى، صف آرایى کردند: ابوبکر از هر سو مسلمانان را فراخواند و آنها را به جنگ مرتدین فرستاد، و آنان را سرکوب نمود، یکى از طوایف مرتدین ، طایفه بنو حنیفه بود.
از آنجا که اسلام در خطر شدید، مدعیان دروغین نبوت و مرتدان بود، ابوبکر از همه مسلمانان جهان آن روز، از جمله از قبیله مذحج استمداد نمود، تا به جنگ دشمنان بروند.
مالک اشتر که در عصر رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به اسلام گرویده بود، براى حفظ اسلام و احساس مسوولیت کرد و براى جنگ با مرتدین، از اقامتگاه خود بیرون آمد و به سپاه اسلام پیوست. جالب اینکه او در یک جنگ خشن ابومسیکه رهبر مرتدین بنو حنیفه را بر سر اسبش بى هوش کرد، و این حادثه نخستین رخدادى بود که از مالک اشتر بروز کرد، و مسلمانان به وجود مسلمان دلاور و دریا دلى چون مالک اشتر پى بردند. جنگ مالک با ابو مسیکه چنین بود:
هنگامى که سپاه اسلام با سپاه بنو حنیفه در برابر هم قرار گرفتند، مالک اشتر در پیشاپیش سپاه اسلام ، ابو مسیکه را به نزدیک طلبید، ابو مسیکه به پیش او آمد.
مالک گفت: آیا بعد از اقرار به توحید و اسلام ، مرتد شدى و به سوى کفر باز گشتى؟
ابو مسیکه گفت: اى مالک! از من دست بردار، مسلمان شراب را حرام کردهاند: من نمىتوانم شراب ننوشم.
مالک او را دعوت به جنگ کرد و او این جنگ را پذیرفت و به هم پریدند و
درگیرى شدیدى بین آنها رخ داد: نخست با نیزه مىجنگیدند: سپس نیزههاى خود
را به کنار انداخته و با شمشیر به جنگ هم پرداختند، در این هنگام شمشیر ابو
مسیکه بر سر مالک خورد. سر مالک شکافته شد و به چشمش آسیب رسید؛ به طورى
که پلکهایش دگرگون گردید: از این رو به او اشتر گفتند
مالک اشتر بر گردن اسبش خم شد و به سوى سپاه اسلام حرکت کرد، یاران او وقتى
وضع او را دیدند، گریه کردند. مالک به یکى از یاران گفت: انگشت خود را به
دهان من بگذار. او چنین کرد. مالک انگشت او را با دندانش فشار داد: آن شخص
از شدت درد انگشتش، ناله کرد،مالک به اصحاب خود رو کرد و گفت: بر من باکى
نیست، وقتى دندانها سالم باشند، سر نیزه نیز سالم است.
سپس یاران بر شکافت سر او آرد سبوس پاچیدند، و با دستمال بستند، آنگاه مالک
به یاران گفت: اسبم را بیاوریدپرسیدند: براى چه؟ گفت: براى جنگ با ابو
مسیکه. اسبش را آوردند، او سوار بر اسبش شد و همچون تیرى که از چله کمان
بیرون مىجهد، به سوى میدان رفت، و با ابو مسیکه به جنگ ادامه داد. طولى
نکشید که مالک آنچنان ضربه بر ابو مسیکه زد که او روى زین اسبش بى هوش شد، و
چند روز بى هوشى او طول کشید، و مالک سالم به پایگاه خود باز گشت.