کمی از دلتنگی هایم

بازم هم تنها شدم و همدمی جز قلم ندارم تا افکارم را برایش تکرار کنم. دوباره تنهای را برای مدت ها که فراموش کرده بودم به سراغ آمد و حس بد تنهای رو چندی پیش حس کردم و دست به دامن این و اون تا از این تنهای خود خلاص شوم اما دیگر نمی توان به کسی اطمینان کرد و حرف های دلت را گفت. حرف های که در دل سنک هم جا نمی گیرند نمی دانم دل سنگیم برای چیست جز خوبی و خوشحالی اطرافیان آرزوی نداشتم و همیشه روزی شاد را برای دیگران آروز داشتم اما آن روز را در تقویم زندگی ام گم کرده ام.

خدایا از دنیا زیبایت خسته شده ام از آدم های که هر روز با هزارن نیرنگ روز را شب می کنند و تمام هم و غمشان پیشی گرفتن از یکدیگر است و در این کار ترحمی ندارنند و فقط و فقط به فکر خودشان و دوستانشان هستند. آن زمان سخت است که با چشمت این مسائل را ببینی و بالاجبار برای اینکه جایگاه و موقعیتت را حفظ کنی دستی محکم به دهانت می زنی و روی چشمت می کشی که ندیده ای و باید با فساد آن ها ساخت و دم نزد خدایا این سخت نیست که نمی توان چیزی گفت مگر چقدر می شود حرف ها در درون خودمان بریزم. با این اوضاع و احوال خبرهای جنگ به مشام می رسه خدایا خیلی دوست دارم کسانی را که ادعای دفاع از ایران را داشتن آزمایشی کنی تا ببینن ایران را دروغ و ریا پر کرده و هر کسی کاسه ای در دست گرفته و مشغول کندن از بیت المال است خدیا شاکرم که مرا جز این گونه آدم ها قرار ندادی و تا یاد دارم حرام نخورده ام. امیدوارم زنده باشم و روزی را ببینم که نقاب از چهره این چنین افراد برداشته بشه و آن زمان کسانی را که مدت ها ماها را فریب می دانند خواب گوی اعمال زشتشان باشند امیدوارم خدا به دل شکسته منجیش ظهورش را نزدیک کند.