
شبى در لشکر 92 زره اهواز، افسرى با التماس پیش من آمد و گفت : من با شما دو کلمه حرف دارم . من فکر کردم مثلا مى خواهد بگوید مرخصى به من بدهید. واقعا به ذهنم یک چنین چیزى آمد. بالاخره گفتم خیلى خوب بیایید ببینم چکار دارید؟ آمد پیش من گریه کرد و گفت : من از شما خواهش مى کنم ، شب ها که این گروه هاى چریکى با آر پى جى و سلاح انفرادى براى دفع دشمن که در حدود 15 کیلومترى شهر اهواز روى زمین هاى خوزستان نشسته بود مى روند، مرا هم با این گروه بفرستید یا با خودتان ببرید. در بازدید دیگر از یک یگان زرهى ، من نظامى را کنار تانک دیدم که ایستاده بود و نماز شب مى خواند. خیلى از این ها را شاید مردم ما ندانند.
گردآور: قفسهمنبع: گلهای باغ خاطره