
زمانى که قرار بود امام تشریف بیاوردند براى اینکه آمادگى لازم داشته باشم مى گویند: وقتى ایشان (امام راحل ) وارد مى شوند، مسؤ ولیتهایى پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم براى این موضوع ، یک سازماندهى بکنیم . ساعتى را در عصر یک روز معین کردیم و رفتیم در اطاقى نشستیم .
صحبت از تقسیم مسؤ ولیتها شد و در آن جا گفتم که مسؤ ولیت من این باشد که چاى بدهم ! همه تعجب کردند. یعنى چه ؟ چاى ؟ گفتم : بله ، من چاى درست کردن را خوب بلدم .
با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالى پیدا کرد... این روحیه من بوده است .
البته آن حرفى که در آنجا زدم ، مى دانستم که کسى من را براى چاى ریختن معین نخواهد کرد و نمى گذارد که من در آن جا بنشینم و چاى بریزم ؛ اما واقعا اگر کار به این جا مى رسید که بگویند درست کردن چاى به عهده شماست ، مى رفتم عبایم را کنار مى گذاشتم و آستینهایم را بالا مى زدم و چاى درست مى کردم . این پیشنهاد، نه تنها براى این بود که چیزى گفته باشم ؛ واقعا براى این کار آماده بودم .
گردآور: قفسهمنبع: گلهای باغ خاطره