
در مورد عمامه گذارى در دوران دبستان مى فرماید: من فراموش نمى کنم ... از کلاس دوم ، سوم ، دبستان ، سر ما عمامه گذاشتند... از آن بچگى ، از جمله چیزهایى که به عنوان یک عقده ، تا سال ها در ما مانده بود، این بود که بچه ها ما را مسخره مى کردند، عمامه را مسخره مى کردند. بزرگ هم که شده بودیم ، تا حدودى خیال مى کردیم که حالا مسخره ها تمام شد؛ ولى بعد دیدیم که نه ، اول مسخره کردن است . با این که شهر ما، مشهد بود،... ببینید چه قدر وحشیگرى مى خواهد که یک آدم معمولى را که در کوچه و بازار رد مى شود مسخره کنند. هیچ کس علیه هیچ کس دیگر، این کار را نمى کند؛ اما نسبت به روحانیون ، خیلى ها این حق را براى خودشان قایل بودند!چون تبلیغات شده بود.
گردآور: قفسهمنبع: گلهای باغ خاطره