
خدا به من گفت :غصه هایت را درون
جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون
جعبه طلایی.
به حرف خدا گوش کردم. شادی ها و غصه ها رادرون
جعبه می گذاشتم .
جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و
جعبه سیاه روز به روز سبکتر. روزی از روی کنجکاوی حعبه سیاه را باز کردم تا علت را بفهمم در کمال ناباوری دیدم که ته
جعبه سوراخ است و غصه ها یم از آن بیرون می ریزدبا تعجب رو به خدا کردم و گفتم :خدایا چرا این
جعبه ها را به من دادی؟و چرا ته
جعبه سیاه سوراخ است؟
و خدا با لبخندی دلنشینی جواب داد:ای بنده من
جعبه طلایی را به تو دادم تا لحظه های شاد زندگیت را بشماری و
جعبه سیاه را دادم تا تلخی های زندگیت را دور بریزی و همیشه شاد زندگی کنی.
ای کاش کمی قدر عشق خدا را به خود می فهمیدیم.فرصت های رفته باز نمی آیند ولی هنوز آینده هست.
سلام عزیزم .. خسته نباشیو خدا قوت متن آخر شما جالب بود چی کار کنم باید بگم بیست چون بیست برای ما رویا و خاطره های خوشه ... با چند تا مطلب به روزم بیائید و با نظرات و انتقادات راه گشا باشید ... یا حق