لطیفه
از فیلسوفى پرسیدند: که فرق ما بین خنده و گریه چیست ؟ گفت : بینى ، پرسیدند چطور؟ گفت براى اینکه گریه مربوط به چشم است و خنده مربوط به دهن است ، میان چشم و دهن فارق بینى است .
لطیفه
مبرد گوید: روزى به دارالمجانین (تیمارستان ) رفتم ، دیوانه اى دیدم و روبروى او
ایستادم و زبانم را از دهان خود بسوى او بیرون کردم ، روى از من برگردانید بسوى
دیگر، من هم به آنطرف رفته و همین کار را تکرار نمودم ، تا اینکه اوقاتش تلخ شده ،
آنگاه روبه آسمان کرده و گفت : خدایا به بین کدام کس را رها کرده و چه کس را بزنجیر
بسته اند.
لطیفه
گویند: سلطان هند از شخصى پرسید: که بى عقلترین مردم در این شهر کیست ؟ او گفت :
در کتابى دیدم آن کسى است که نامش تختى و ریشش دراز و معلم
اطفال مى باشد پادشاه گفت : در این شهر جستجو کن شاید کسى را پیدا کنى که جامع این
صفات باشد تا او را امتحان کنم که نوشته کتاب صحیح است یا نه ؟ آن مرد پس از
تفحص زیاد شخص معهود را پیدا کرد، و به مجلس سلطان احضار کرده موقعیکه سایرین
هم حاضر بودند، این شخص بر روى یک صندلى نشست که از چوب خیزران و مشبک و
سوراخ سوراخ بود همینکه نشست با زحمت زیاد یکى از بیضتین خود را
داخل سوراخ آن صندلى کرد و به داخل کردن بیضه دیگرش هم سعى مى کرد و با این
وضع روى صندلى نشسته بود و توان بلند شدن نداشت در این وقت خبر ورود پادشاه
رسید، حاضرین تمام قیام نموده ، غلام این شخص را نهیب زد که برخیزد، وقتى که بپا
ایستاد صندلى را نیز با دو دست در عقبش نگاه داشته بود، پادشاه متعجبانه نظر مى کرد،
ناگاه بیضه او را دید که از سوراخ بیرون شده ، پس از خنده زیاد گفت : به زحمت
راضى نشده خودش امتحان داد.