در کتاب راحة الروح مرحوم نهاوندى اعلى الله مقامه است : که مرد عالمى در عالم رؤ یا
دید که با جماعتى به راهى با کمال شادى و فرح مى روند و در پشت سرشان مرد پیرو
دلگیر و غمگین روان است ، از وى سبب حزن و غمش را پرسید مرد جواب داد: که خویشان و
همراهان که از جلو مى روند کسانى هستند که در دنیا براى آنها خیرات و صدقه ها و هدیه
ها فرستادند، و مرا کسى یاد ننموده است ، عالم پرسید مگر تو کسى را در دنیا ندارى که
براى تو خیرات بفرستد، مرد جواب داد فرزندى دارم که گازر است و در کنار فلان نهر
مشغول به پارچه شوئى است ، عالم از خواب بیدار شده ، هنگام صبح به کنار رود خانه
رفت و آن گازر را دید جامه بر سنگ میزند و مى گوید: ضیق است ، مرد عالم پرسید چه
مى گوئى ؟ گازر جواب داد که روزى من اهل و عیالم ضیق است ، مرد عالم گفت : براى
پدرت که مرده است چیزى خیرات بده گازر گفت : از
مال دنیا هیچ ندارم ، عالم دوباره تکرار کرد، گازر در خشم آمد و سه کف آب از آن رودخانه
به کنار ریخت و گفت : این هم خیرات پدرم ، دیگر چیزى ندارم ، چون شب شد باز عالم
همان ارواح را در خواب دید، و آن مرد پیر را در
کمال خوشحالى ملاحظه نمود، احوالش را پرسید مرد گفت : آن سه کف آب که فرزندم
خیرات من کرد مرا مرفه الحال نموده و مرا از ملال و ناراحتى خلاص کرد، خداوند روزى او
را وسیع گرداند، عالم گفت : آب که چندان محل اعتناء نیست ، بخصوص آن آبى که
فرزند تو در کنار نهر ریخت و گفت : این براى خیرات پدرم ، زیرا که آب را به حیوان
یا انسان تشنه اى که نداد تا ثوابى داشته باشد بلکه همینطور به کنار رودخانه
ریخت ، جواب داد که ماهى کوچکى از رودخانه جدا شده بود و نزدیک به هلاکت بود که با
آن سه کف ماهى داخل آب شد خداوند متعال به جهت خوبى پسر من مرا عفو نمود پس دعاى
خیر در حق پسرش نمود و برفت چیزى نگذشت که آن مرد گازر از جمله ثروتمندان
شد.