دو مرد را به نزد یکى از حاکمان آوردند، در حق یکى از آنها گفتند: که این کافر است
حرفهاى کفر و زندقه بزبان مى آورد، و در خصوص دیگرى گفتند: که علنا شراب مى
خورد و عربده مى کشد.
حاکم امر کرد کافر را بکشند و شراب خوار را حد بزنند، جلاد
اول شراب خوار را با خود برد که حد بزند، آن مرد گفت : اى امیر تو را بخدا قسم مى
دهم دیگرى را معین فرمایید که به من حد بزند، من به این شخص راضى نیستم ، امیر با
تعجب گفت : براى تو چه فرقى مى کند که این حد بزند یا دیگرى ، شرابخوار گفت :
این مرد بى شعور و بى حواس است ، عوض اینکه مرا حد بزند، مرا مى کشد، و کافر را
حد مى زند، امیر از این سخن خنده زیاد کرده و از وى عفو نمود.