نقل است : که شخصى را یک شبى اتفاقى حاجت به خانه دوستى افتاد دوست را آواز داد، اما
چون صاحب خانه صداى یار خود شنید و شناخت ، شمشیرى
حمایل خود کرده ، و کیسه زرى در دست و کنیز زیبائى در پشت سر، در خانه اش بگشود و
با او معانقه نمود رفیقش پرسید که کیسه زر و شمشیر و کنیز بهر چیست ؟ گفت : با خود
فکر کردم که دوست من بى وقت بدرخانه من آمده خالى از سه
حال نیست .
یا دشمنى با او آغاز خصومت کرده که به حمایت من نیازمند است .
یا فقر و فاقه بر او غلبه کرده که به زر محتاج است .
یا از تنهائى دلتنگ شده به مونسى مشتاق است .
و من هر سه را قبل از طلب حاضر ساختم که به هر کدام اشاره نماید از عهده برآیم.