لطیفه
به یک قزوینى که همسرش را در شب زیاد کتک مى زد گفتند: چرا زنت را زیاد مى زنى ،
گفت : براى اینکه مى خواهم با من قهر کند و پشتش را به من کند
لطیفه
قاضى در محکمه از متهم پرسید: خواندن و نوشتن میدانى ؟ متهم جواب داد: خواندن را خیر
ولى مى توانم بنویسم ! قاضى گفت : بسیار خوب چند کلمه اى بنویس ببنیم ، متهم
خطهاى روى کاغذ کشید و گفت ، بفرمائید آقا این نمونه خط من است ، قاضى پرسید اینها
چیست که تو نوشته اى اینکه چیزى خوانده نمى شود خودت بگو چه نوشته اى ؟
متهم گفت : آقا من که اول عرض کردم خواندن بلد نیستم و فقط نوشتن مى دانم پس معلوم
مى شود، شما هم مثل من خواندن نمى دانى.
لطیفه
بهاء الواعظین معرف مى گوید: در ابتداى مشروطه به خانه اى رفتم پیرزن و دختر
جوانى در آنجا بودند، پیرزن پرسید: منظور از مشروطیت چیست ؟ گفتم : قوانین جدید گفت
: مثلا چه چیزى جدیدى ؟ من شوخیم گرفت گفتم : مثلا دختران جوان را به پیر مردان دهند و
زنان پیر را به جوانان ، دخترش گفت : این چه فایده اى دارد؟ پیرزن بلافاصله گفت :
اى بى حیا حالا کار تو به جائى رسیده که بر قانون مشروطه ایراد مى کنى .
لطیفه
معروف است که محمدشاه قاجار روزى از حاج میرزا آقاسى پرسید: این حوض که جلو
عمارت تخت مرمر واقع شده گنجایش چند کاسه آب را دارد؟
حاج میرزا آقاسى هر چه فکر کرد جوابى به ذهنش نرسیده ناچار گفت : قربان من سواد
کافى ندارم ، این موضوع را بهتر است از آخوندها که اطلاع کافى دارند
سئوال بفرمائید.
شاه امر کرد یک آخوند مطلعى آوردند، سئوال خود را با وى تکرار کرد.
آخوند جواب داد: قربان تا کاسه به چه اندازه باشد؟ اگر کاسه به اندازه نصف حوض
باشد، دو کاسه و اگر به اندازه ثلث حوض باشد سه کاسه و اگر به اندازه ربع
حوض باشد، چهار کاسه و...
شاه گفت : بس است بقیه را فهمیدم و امر کرد به او انعامى بدهند و روانه اش کنند
برود!