سگى با خروسى به صحرا رفتند. شب فرا رسید. بنا چار خروس بر شاخه هاى بلند درختى رفت و خوابید، و سگ زیر درخت در میان علفها آرمید.
هنگام سحر خروس طبق عادت همیشگى خود شروع به خواندن کرد.
روباهى آواز خروس را شنید، به طرف صدا آمد، دید خروس بالاى درخت است . روباه حیله گر به خروس گفت : اى مؤ ذن ، خدا ترا رحمت کند، از بالاى مناره پائین بیا، تا نماز را به جماعت بخوانیم .
خروس که متوجه مکر روباه شده بود، گفت : بسیار خوب ، ولى تا من پائین مى آیم ، تو هم رفیقم را که زیر درخت خوابیده ، بیدار کن . مبادا نمازش قضا شود.
روباه خیال کرد مرغى در پاى درخت خوابیده ، به طرف درخت رفت .
سگ بوى روباه را حس کرد، بیدار شد و او را کشت .