قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

لطیفه ها

لطیفه
روزى عبدالرحمن جامى شعرى سرود: بس که درجان فکار و چشم بیدارم توئى هر که پیدا مى شود از دور پندارم توئى شخصى به او گفت : اگر خرى پیدا شود، جامى به او گفت : پندارم توئى . 

لطیفه
عربى نماز خود را بسیار طول داد، مردم او را مدح و تعریف کردند، وقتى از نماز خود فارغ شد گفت : روزه هم هستم .لطیفه
شیخ بهائى در کشکول نقل کرده مردى که نامش آزاد مرد بود، پیش ‍ حجاج از او باد صدادارى خارج شد، پس شرمنده گشت ، حجاج خواست خجالت او را رفع و جبران کند، گفت : مالیات را از تو برداشتم ، آیا حاجت او را حجاج یک عربى را احضار کرده بود که او را به قتل برساند، آن شخص گفت : این عرب را به خاطر من ببخش و او را نکش ، حجاج هم عرب را ببخشد، آن عرب بیرون که آمد، مقعد این شخص را مى بوسید و مى گفت : پدرم به فداى مقعدى که مالیات را بردارد و یک اعدامى را از مرگ نجات بخشد، مدح و ثنا بر هیچ کس سزاوار نیست جز بر این مقعد. 

لطیفه
ابوبکر از واعظى که روى منبر بود مسئله اى را پرسید، واعظ گفت : نمى دانم ، به او گفته شد که منبر جاى انسانهاى جاهل و نادان نیست ، واعظ در جواب گفت : من به قدر علمم بالا رفته ام ولى اگر مى خواستم به اندازه جهلم بالا بروم باید تا به آسمان بالا مى رفتم
لطیفه
عالمى مسئله اى سئوال شد، او در جواب گفت : نمى دانم ، سائل گفت : اینجا جاى جهال نیست عالم در جواب گفت : اینجا جاى آن کسى است که مقدارى مى داند و مقداى نمى داند، ولى آنکه همه چیز مى داند، مکان ندارد.