قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

خیرالحافظین

عبدالله بن عباس مى گوید هنگامى که پیغمبر صلى الله علیه و آله به جنگ محارب و بنى انمار مى رفت در محلى فرود آمد، سپاه مسلمین نیز همانجا بدستور آن جناب توقف کردند.
از لشگر دشمن هیچکس دیده نمى شد حضرت رسول صلى الله علیه و آله براى قضاى حاجت دور از لشکریان به گوشه اى رفت . در همان حال باران شروع به آمدن کرد وقتى که آن جناب اراده بازگشت نمود رود شدیدى جریان یافت و سیل جارى گردید. این پیش آمد راه برگشت را برایشان بست و بین آن جناب و لشگر فاصله افتاد، تا توقف سیل تنها بدون وسیله ى دفاعى در پاى درختى نشست در این هنگام حویرث بن الحارث محاربى ایشان را مشاهده نمود به یاران خود گفت : هذا محمد قد انقطع من اصحابه ) این مرد محمد است که از پیروانش دور افتاده خدا مرا بکشد اگر او را نکشم .

به طرف آن حضرت روى آورد، همینکه نزدیک ایشان رسید شمشیر کشید و حمله کرد گفت : (من یمنعک منى ) که مى تواند ترا از دست من نجات دهد، فرمود: خداوند در زیر لب باین دعا زمزمه نمود (الله اکفنى شرحویرث بن الحارث بما شئت ) خدایا مرا از شر این دشمن بهر طریقى که مى خواهى برهان .
همینکه خواست شمشیر فرود آورد، فرشته اى بال بر کتف او زد بزمین افتاد شمشیر از دستش رها شد حضرت آن را برداشته فرمود: (الآن من یمنعک منى ) اینکه که ترا از دست من رهائى مى بخشد عرض کرد هیچکس فرمود: ایمان بیاور تا شمشیرت را بدهم گفت : ایمان نمى آورم ولى پیمان مى بندم که با تو و پیروانت جنگ نکنم و کسى را علیه تو کمک ننمایم . شمشیر را به او داد، همینکه سلاحش را گرفت گفت : والله لانت خیر منى ) به خدا سوگند تو از من بهترى
فرمود: من باید از تو بهتر باشم . حویرث به طرف یاران خود برگشت ، پرسیدند چه شد که شمشیر کشیدى و ظفر نیافتى و از چه رو افتادى با اینکه کسى ترا نیانداخت . گفت : همینکه شمشیر کشیدم مثل اینکه کسى بر کتف من زد، بر زمین خوردم شمشیر از دستم افتاد محمد صلى الله علیه و آله آنرا برداشت ، اگر مى خواست مرا بکشد مى توانست ولى نکشت به من گفت : اسلام بیاور قبول نکردم اما پیمان بستم با او نیز جنگ نکنم و کسى را علیه او نشورانم . کم کم رود ساکن شد، پیغمبر صلى الله علیه و آله به لشکرگاه بازگشت پیروان خود را از این جریان اطلاع داد