در تذکره دولتشهاى مینویسد: مولى حسن کارشى از شعراء برگ و ماد حین ائمه علیهم السلام است و در غیر مدح این خانواده ، شهر نسروده . هنگامیکه از زیارت قبر پیغمبر(ص ) و طواف خانه خدا بر میگشت قصد عراق عرب را نوده بز یارت حضرت امیرالمومنین (ع ) مشرف شد در مقابل مرقد پاک آنحضرت ایستاد و قصیده ایکه ابتدایش این شعر است شروع بخواندن کرد:
اى زبدو آفرینش پیشواى اهل دین
وى زعزت مادح بازوى تو روح الامین
شب که شد در خواب امیر المومنین (ع ) را دید، باو فرمودند کاشى تو از بلاد دور بسوى ما آمده اى و دو حق از ما طلب دارى یکى اینکه میهمان مائى ، دومى حق اشعارت ، اکنون به بصره برو، و در آنجا تاجرى است معروف به مسعود ابن افلح سلام مرا باو برسان ، بگو امیر المومنین (ع ) میگوید روزیکه میخواستى بطرف عمان حرکت کنى نذرو عهد کردى اگر کشتى حامل اموال تجارتى ات سالم وارد ساحل شود هزار دینار در راه ما مصرف کنى ، از او هزار دینار بگیر و صرف در احتیاجات خودنما. مولى حسن میگوید به بصره رفتم و او را پیدا کردم همینکه حکایت را نقل نمودم نزدیک بود از خوشحالى بیهوش شود گفت بخدا بصره رفتم و او را پیدا کردم همینکه حکایت را نقل نمودم نزدیک بود از خوشحالى بیهوش شود گفت بخدا سوگند که جز او کس دیگرى از راز من آگاه نبود، هزار دینار را تسلیم کرد و از جهت سپاسگزارى و شکر این موهبت خلعت فاخرى هم بمولى اضافه بخشید و لیمه اى نیز بفقراء بصره داد.
باید دوستان ائمه (ع ) متوجه نذرها و پیمان خود باشد و تخلف نکنند که آن بزرگواران به تمام شئون و خصوصیات زندگى دوستان خویش احاطه و توجه مخصوصى دارند.