بت عزى اختصاص به قریش داشت و با اهمیت ترین پست آنها بود. پیوسته آن را زیارت مى کردند و در کنارش قربانى نموده تقرب بسوى او مى جستند عقیده داشتند که لات و عزى و مناه هر سه دختران خدایند و وسیله شفاعت میشوند. هنگامیکه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مبعوث شد و بت پرستى را سرزنش نموده آیاتى از این قبیل نازل شد: افرایتم اللات و العزى و مناه الثالثه الاخرى الکم الذکر و له الانثى تلک اذا قسمه ضیرى ان هى الالسماء سمیتموها انتم و آبائکم ما انزل الله بها من سلطان )) این آیات و سرزنش هاى پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم قریش را ناراحت مى کرد.
ابواحیحه (سعد بن العاص بن امیه ) مریض شد. مرضش شدت یافت بطورى که مشرف به مرگ گردید.
ابولهب به بالین او رفت مشاهده کرد سعید بن عاص گریه مى کند فقال مایبکیک یا ابا احیحه امن الموت تبکى و لابد منه ؟!) پرسید چرا گریه مى کنى ؟ اگر از ترس مرگ مى گریى که فایده اى ندارد همه خواهند مرد. گفت نه از مرگ نگران نیستم گریه ام براى آن نیست ، ولى گریه مى کنم از اینکه مى ترسم پس از من عزى پرستیده نشود.
ابولهب گفت مردم که عزى را در زمان تو مى پرستیدند نه براى تو بود، چون اعتقاد داشتند پرستش مى نمودند. بعد از تو هم هرگز ترک این کار را نخواهند کرد فقال ابواحیحه الان علمت ان لى خلیفه )) ابواحیحه گفت اکنون دانستم که من جانشینى دارم ، از شدت علاقه ى ابولهب به بت پرستى شادمان شد.