جریر میگوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم که اراده سفر عمره دارم بمن سفارشى بفرمائید فرمود: از خدا بترس و از شتابزدگى پرهیز کن ، درخواست سفارش دیگرى کردم اما چیزى بر آنچه فرموده بود نیفزود. از مدینه خارج شدم با مردى که از اهل شام بود و قصد مکه داشت برخورد نمودم و رفیق راه شدیم . در منزلى ، من و او سفره هاى خود را گستردیم و با هم غذا میخوردیم ، در بین ، نامى از اهل بصره بمیان آمد مرد شامى به آنها بد گفت . نامى از مردم کوفه بمیان آمد آنها را نیز شتم کرد، نام امام صادق علیه السلام برده شد، درباره آنحضرت هم برخلاف ادب صحبت کرد. از شنیدن سخنان او سخت خشمگین شدم میخواستم با مشت بصورتش بکوبم و حتى فکر کشتن او را از خاطر گذراندم ولى بیاد توصیه امام صادق علیه السلام افتادم که بمن فرموده بود: از خدا بترس و از شتاب پرهیز کن لذا با شنیدن بدگوئیهاى او خود را نگاهداشتم ، رعایت مصلحت را نمودم و از خویشتن عکس العملى نشان ندادم .