قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

میگویند مرد نباید گریه کند , گریه مال مرد نیست

 میگویند مرد آنقدر مقتدر است ک اشک , او را کوچک وضعیف جلوه میده!,

ای کاش مرد نیز آن اجازه رامیداشت , ای کاش میدانستند ک مرد نیز مانند زن جزیی از زیباییهای لطیف خلقت خداوند است , ک اشک هم میتواند او را زیبا مردانه تر جلوه دهد , میگویند مرد نباید مانند زنان ابرازات خود را آشکار و هویدا کند,! مگر وقتی زن به گریه می افتد , چگونه میشود ک مرد باید بحالش دلسوز و رئوف گردد ,

چرا اشک را جزیی از ضعفهای انسان بویژه مردان میدانیم,؟

مگر نه آنست ک انسان در اوج خوشحالی نمایه ای از نهادش سرچشمه میگیرد ک تمام ابرازات او را در یک قطره بنام اشک میتوان درک و فهمید ,

ابرازت چه مردانه , چه زنانه , اشک را نیاز دارند , قدرت بیان اشک باعث تسلیم شدن در برابر تمام احساسات و عواطفت میشود , باعث میشود ک تو قدرت خود را در مسحور کردن عواطف به اوج برسانی , همان قدرتی ک به اشتباه میگویند اسلحه ی زنانه...

مرد نیز میتواند اشک بریزد اما کجا؟برای چه کسی؟ و برای چه دلیل؟ مهم است , ک اگر غیر از آن باشد , مرد نباید گریه کند. 

اشک مرد را باید کسی ببیند ک درک گریه ی مردانه را داشته باشد ,

تفکرش از مردانه بودن نه آن موی  پشت لب مرد باشد , نه آن صدای بلند و اندام تنومند مردباشد , نه آن ضمختی دستهایی باشد ک از فرط کار سخت روزانه دیگر نتوان آن را به صورت لطیف زن کشید , نه آن مردی ک از شدت خستگی , درماندگی فقر روزگار دیگر نای هم آغوشی را نداشته باشد ,

و نه آن مردی ک...

آری این مردانند ک اگر مرد باشی و پای صحبت دلش بنشینی اشکت را به دلسوزی چشمانش ک مبادا آهش سر ریز شود قربانی هق هقش میکنی , مردان همیشه سایه گستر بودند , همیشه تکیه گاه و ستون استوار زندگی بوده اند , مردان همیشه مرد آینده ی عشقشان بوده اند ,  اما ک چرا اشک نریزنند؟..

مردان با این جمله زشت وسخت و فرو رفته میشوند...

به آنجایی میرسند ک دیگر کسی را یارای همدردیشان نمیجویند , و خود به حال خود گریان و لرزان میشوند , و از بیم حضور اشکشان , سکوت و تنهایی را بیشتر از آغوش همدرد , دوست دارند ,

آن نیمه شبان , آن گوشه های عزلت , و آن لحظه های ناب خود را بهتر از آن آغوش غنیمت میشمارند ,

آری قدری بحال آن مرد باید بجای او گریست کمی تامل و تعمقش کرد , او هم دلی دارد سرشار از اشکها و ناله های درد آور روزگار ,

او هم میتواند بیمار و درمانده شود , پس کمی باید به او اجازه ی اشکش را بدهیم , او برای فقر مالی زندگیش بگرید ,

یک دقیقه سکوت میکنیم به احترام پیرمردی ک در اغوش همسرش در حسرت نداشتن توان خرید دارویی فوت کرد.

یک رکعت نماز به زبان عشق

در اتاقم ...
در محرابی به وسعت مزار جسمم نشسته ام به تضرع و نیاز ،
جایگاهی ک پرتو و انوار الهی روشنی بخش قلب محزونم می باشد، 
پنجره ی اتاق را باز میکنم تا عطر نفسهایش در نجوای نیمه شبم طراوت حضور قلبم را جلایی تازه دهد، 
به درگاهش می ایستم برای سلامی به زیبایی تکریم عشق دستانم به سوی فرمانروای روح و روانم بالا می رود و خدایم را صدا میزنم :
درود بر پروردگار یکتا و بی همتا ک وجودم را دربرابر دریای عظمتش قطره ای از امکان لایتناهیش بیش نمیبینم ،
وبعد از سلام به پاس بزرگترین نعمتها و ارزشها ک مرا انسان نامید و دمی از زیباترین ارزشها یعنی عشق را در وجودم نهاد و بر تمام مخلوقاتش منت گذارد ،
بار خدایا بشکرانه کرامتت به راهی ک مرا به رستگاری ک همان قرب الهی است نوید داده ای ، تمنا دارم پایم را در حرکت بسویت ثابت قدم نگه دار، 
بار الها مبادا لحظه ای مرا به حال خود رها کنی ک دلم به لغزشهای پست دنیوی ارام و قرار گیرد،بدان جهت ک عشق را مظهر مهر و محبت نامیدی و نفست را دمی برای عشاق و درویشان در رهت قرار داده ای
و میخوانمت به سپاسگذاری به تمام دادهایت ک هر چه عطا فرموده ای نعمت است و هرچه گرفته ای حکمت ،و زبانم به شکرانه ش ناتوان...
بار خدایا... 
بزرگیت را دوست دارم بمانند فرزندی ک بهترین تکیه گاه در تمام سختیهایش ، پدرش راستونی استوار و راست قامت میداند وتنها به پشتوانه این وجود است ک رشد و نموش را زیبا احساس می کند.