قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

سخنان آیت الله احدی درباره دیدار مقام معظم رهبری با امام زمان عج

مطلبی را به شما عرض میکنم شاید نشنیده باشید .جناب آقای صدیقی شب فاطمیه روی منبر در بیت ایشان (بیت رهبری) که آقای رییس جمهور نشسته بود،آقای هاشمی بود ، سران مملکتی بودند ، قوه قضاییه ، همه بودند.آقای صدیقی روی منبر این مطلب را گفتو آن را نتوانست تمام کند .همین که خواست تمام کند فریاد گریه جمعیت و حضار بلند شد .

دیدند این جمعیت بسوی آقا دارند حمله میکنند که به عنوان تبرک به ایشان دست بزنند .آقا را بردند و دیگر نتوانستند جمعیت را اداره کنند .

وآن مطلب این بود :

 

ادامه مطلب ...

داستانی عجیب از اربعین امسال در کربلا

خدا لعنت کنه وهابیون کور دل رو. مدت ها قبل درست روزهای بعد از اربیعین بود که خبر دار شدم درست تو روز اربعین خانمی در گوشه ای از حرم تو اون هیاهو زائرین خوبیده بوده مامورین بدون توجه به این خانم بدون کوچکترین شکی در کنارش رد میشدن که زائری میاد کنار خانم و جویایی احوالش میشه که ببینه حالش خوب یا نه که میبینه اصلا تکون نمی خوره.


چندین بار خانم رو تکون میده و میبینه که مُرده وقتی مامورین میان برای بردن جنازه متوجه میشن که به کمرش کلی بمب وصل کرده بوده و تو گوچه منتظر نشسته بوده تا خودشو منفجر کنه. وقتی جنازه خانم رو میبردن متوجه میشن در کنار جسد عقربی هست که مرده !!

خواب پیامبر(ص)درباره ایرانیان چه بود؟

صبحگاه روزی پیامبر اکرم(ص) در حالی که در میان یارانشان نشسته بودند فرمودند:
شب گذشته، خواب دیدم که در مسیر صاف و همواری حرکت می‌کنم. پشت سر من هم دو دسته گوسفند سیاه و سفید در حرکتند، در طول مسیر گوسفندان سیاه کم کم پراکنده و کم و کمتر شدند، اما گوسفندان سفید همچنان به حرکت خود پشت سر من ادامه می‌دادند تا آنجا که دیگر هیچ گوسفند سیاهی نماند و تنها گوسفندان سفید به همراه من باقی ماندند، گمان می‌کنید که تعبیر این خواب چیست؟

یکی از حاضران مجلس نیز تعبیر کرد که: یا رسول‌الله! گوسفندان سیاه اعراب هستند که اندک اندک از کنار شما متفرق می‌شوند و گوسفندان سفید اشاره به ایرانیان دارد که همراه شما خواهند ماند و یاران شما خواهند بود.
در این حال، جبرائیل نازل شد و خدمت پیامبر اکرم(ص) عرض کرد: خداوند بر شما سلام می‌فرستد و می‌فرماید: تعبیر خواب شما همین است،‌ عرب‌ها از اطراف اسلام پراکنده می‌شوند و ایرانیان برای حفظ آن باقی می‌مانند.

ماجرای پیش‌ نمازی که حشرات به فرمانش عمل می‌کردند

مرحوم آیت‌الله احمد مجتهدی تهرانی رابطه خوبی با طلاب داشت، طوری که فضای گرم و صمیمی بر حوزه علمیه‌شان حاکم بود. این استاد برجسته اخلاقی، مباحث را چنان رسا ارائه می‌‌داد که بر دل می‌‌نشست؛ به طوری که حتی هم ‌اکنون نیز نشستن پای صحبت و کلاس اخلاق ایشان خالی از لطف نیست.
«تفکر در اعمال خود که از مراقبت و محاسبت تعبیر می شود؛ مجالی واسع دارد. به قدر ضروری آن مستغرق شبانه روز می گردد و ماه و سال کفایت استقصای آن را نمی کند. زیرا که قدر لازم بر هر کس آن است که در هر شبانه روز به قدر لازم  فکر کند در هریک از صفات مهلکه از بخل و کبر و عجب و ریا و حقد و حسد و جبن و غضب و حرص و طمع و غیر اینها و نظر بصیرت را گشاده و فکر به دست گیرد و زوایای دل خود را بگردد و از همه این صفات تفحص کند .
پس اگر چنان فهمید که دل او از  همه اینها خالی است در مقام امتحان خود برآید و ببیند که شیطان و نفس امر را مشتبه نکرده باشند. مثلا اگر چنان گمان کند که ناخوشی تکبر را ندارد امتحان کند خود را به دوش کشیدن خیک آبی از کوچه یا پشته ای هیمه از بازار به خانه و اگر چنان فهمید که از غضب خالی است خود را در معرض اهانت سفیهی در آورد و اگر یافت که چیزی از این صفات در دل او هست، سعی کند در خلاصی از آن به موعظه و تصیحت و ملامت و مصاحبت نیکان و مجالست خوبان و ریاضت و مجاهده تا سلب آن صفت شود و اگر به آسانی سلب نشود معالجه را مکرر نماید. 
ادامه مطلب ...

قصه جنگ خندق

شایسته است خلاصه گزارش جنگ خندق را از مغازى واقدى و ابن اسحاق بیان کنیم . آن دو چنین گفته اند: عمرو بن عبدود که در جنگ بدر همراه قریش شرکت کرده و زخمى شده بود و او از مـعـرکـه بـیـرون کـشـیـده بودند، در جنگ احد شرکت نکرد. او در جنگ خندق شرکت و در حـالى کـه شـمـشـیـر خـود کـشـیده و به خود نشان زده بود و به دلبرى و نیروى خود مى بـالیـد، بـیـرون آمـد.

ضـرار بـن خـطـاب فـهـرى و عـکـرمـه بـن ابـى جهل و هبیره بن ابى وهب و نوفل بن عبدالله بن مغیره که همگى از خاندان مخزوم بودند، او را هـمـراهـى مـى کردند. آنان سوار بر اسبهاى خویش بر کنار خندق به این سو و آن سو حـرکـت مـى کـردنـد.   ادامه مطلب ...

پندهای چکاوک اسیر

مردی مرغ چکاوکی را به دام انداخت و خواست که او را بخورد . چکاوک که خود را اسیرمرد دید گفت ای بزرگوار تو در زندگی ات این همه مرغ و خروس و گاو و گوسفند خورده ای و از خوردن آن زبان بسته ها هرگز سیر نشده ای و از خوردن من هم سیر نخواهی شد.
پس مرا آزاد کن تا به جای آن سه پند به تو بدهم که در زندگی ات به دردتبخورند و با به کار گیری آنها نیکبخت شوی.
اولین پند این است که هرگز سخن محال را باور نکن . مرد که از شنیدن اولین پند خشنود شده بود چکاوک را رها کرد و چکاوک بر سر دیوار نشست و گفت پند دیگر اینکه هرگز بر گذشته غم نخور و بر آنچه از دست داده ای حسرت نخور.
سپس ادامه داد . اما در بدن من مرواریدی گرد و گرانبها وجود داشت به وزن 300 گرم که با آزاد کردن من بخت خود و سعادت فرزندانت را بر باد دادی زیرا مانند آن در عالم وجود ندارد.
مرد از شنیدن این سخن از حسرت و ناراحتی به خود پیچید و شیون کرد . چکاوک که حال او را دید گفت مگر نگفتم بر گذشته غم نخور و حسرت چیزی را که از دست دادی نخور ؟
و مگر نگفتم حرف محال را باور مکن من 100 گرم هم نیستم چگونه مرواریدی 300 گرمی در بدن ما جا می گیرد؟ مرد که به خودش آمده بود، خوشحال شد که چکاوک دروغ گفته و پرسید خوب پند سومت چیست؟ چکاوک گفت: با آن دو پند چه کردی که سومی را به تو بدهم؟!!!

فرشته بیکار ، داستان واقعی

روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند هنگام ورود، دستهبزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، بازمی‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است  و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم.
مرد جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بی کار نشسته استمرد با تعجب از فرشته پرسید شما چرا بیکارید؟فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است.  مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواببفرستند اما فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواببفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر”

محزون نباش - داستان کوتاه

محزون نباش - داستان کوتاه www.ghafase.blogsky.comخبر رسید که علی بن موسی الرضا (ع)، در راه خراسان است. رجب هدایایی را آماده کرد و خودش را به کاروانی رساند، که به دیدار امام می رفت. مردم از اطراف برای دیدن امام  جمع شذه بودند و آنها نیز هدایایی را با خود آورده بودند. قافله به راه افتاد و راه بیابان را در پیش گرفت.
یکباره گرد و غباری فضا را پر کرد و اسب ها شیهه کشیدند و راهزنان از راه رسیدند و دست به غارت زدند. صدای داد و فریاد و شیهه اسب ها در باد تلاقی شد و هدایای امام ربوده شد. رجب با چنگ و دندان هدایای امام را نگه داشته بود، که ناگهان ضربه شدیدی به دهانش خورد و دندانهایش ریخت. افراد قافله متفرق شدند و هر کس به راهی رفت. رجب نیز در حالیکه درد شدیدی داشت، راه دهی را که در همان نزدیکی بود در پیش گرفت، پس از اندکی پیاده روی به آبادی رسید و شب را در همانجا خوابید.
در خواب حضرت رضا (ع)، را دید که به او می فرماید: محزون نباش که هدیه ها و اموال تو به مارسید. برای دندان هایت گیاه سعد را بکوب و در دهان نگه دار. رجب با خوشحالی از خواب بیدار شد و طبق فرموده امام ، گیاه سعد را در دهانش نگه داشت. پس از اندکی خداوند دندان هایش را برگرداند. رجب پس از مدتی به دیدن امام رفت. امام فرمود: آنچه در مورد سعد گفتیم انجام شد، حالا وارد این خزانه شو و نگاه کن...
باورش نمی شد، همه اموال و هدایایی که خودش و مردم برای امام ، گرفته بودند؛ در آن خزانه بود...

سگ و گوسفند

سگ و گوسفندمرد عربى آمد حضور امیرالمؤمنین على علیه السلام و گفت : سگى با گوسفندى جفت گیرى نموده و گوسفند زائیده و بچه اى آورده است . نمى دانیم حکم سگ بر آن جارى کنیم یا حکم  گوسفند؟
چون مطلب بر ما مشکل شده است آمده ایم از حضرتت سؤ ال کنیم .
حضرت فرمود: اگر علف مى خورد گوسفند است و اگر استخوان مى خورد سگ است .
عرب گفت : گاهى علف مى خورد و زمانى استخوان !
فرمود: نگاه کن ببین اگر مانند سگ آب مى نوشد سگ است ، و اگر مثل گوسفند آب مى نوشد گوسفند است .
عرب گفت : گاهى مانند سگ و زمانى مثل گوسفند آب مى نوشد!
فرمود: ببین اگر در آخر گله گوسفند و در آخر حرکت مى کند سگ است ، و چنانچه در وسط یا جلو آنها راه مى رود گوسفند است .
عرب گفت : گاهى در وسط و جلو گوسفندان راه مى رود و زمانى در عقب آنها حرکت مى کند.
حضرت فرمود: نگاه کن اگر موقع خوابیدن مثل گوسفند مى خوابد، گوسفند است ، و چنانچه روى دم مى نشیند سگ است .
عرب گفت : گاهى روى دم مى نشیند و زمانى مانند گوسفند مى خوابد.
حضرت فرمود: ببین اگر مثل سگ ادرار مى کند، سگ است و چنانچه مانند گوسفند بود گوسفند است .
عرب گفت : گاهى مثل سگ ادرار مى کند و زمانى مانند گوسفند!!
فرمود آنرا ذبح کن اگر شکمبه داشت گوسفند است و در غیر این صورت سگ است !!

وفا

وفا http://ghafase.blogsky.comدر یکى از روزهاى بسیار گرم تابستان معاویه بن ابى سفیان ، خلیفه مشهور اموى در کاخ خود واقع در دمشق نشسته بود. این کاخ که قبلا مقر سلاطین روم و از بناهاى تاریخى و با شکوه آن عصر بود، بعد از فتح شامات توسط سپاه اسلام نیز به واسطه استحکام بنا و شکوهى که داشت مورد توجه معاویه واقع شد و آنرا قصر اختصاصى و بعدها مقر سلطنت خود قرار داد.
سبک ساختمان کاخ طورى بود که سلاطین مى توانستند از چهار سو، اطراف بیابان و راه هایى را که از خارج به شهر منتهى مى شد ببینند و آمد و رفت کاروانها را زیر نظر بگیرند. بعلاوه از چهار سوى آن نیز نسیمهاى ملایم و مطبوع داخل و خارج مى گردید.
آن روز معاویه در این قصر نشسته بود و از یک طرف کاخ بیابان را مى نگریست . موقع ظهر و لحظه بسیار گرمى بود، به طورى که نسیمى نمى وزید و بى نهایت ناراحت کننده بود.
در آنحال نظر معاویه به مردى عرب افتاد که با ناراحتى فوق العاده ، از بیرون شهر به طرف قصر او مى آمد و از شدت گرما و سوز تشنگى منقلب ، و با پاى برهنه روى شنهاى سوزان بیابان در حرکت بود.
معاویه لحظه اى به تماشاى او پرداخت ، سپس رو کرد به حضار مجلس و گفت : آیا بدبخت تر از این مرد عرب که در این موقع روز ناگزیر شده در بیابان براه افتد، هم خلق شده است ؟ یکى از حضار گفت : شاید او براى ملاقات امیرالمؤمنین ! اقدام به این مسافرت و حرکت طاقت فرسا نموده و کار مهمى برایش روى داده است .
معاویه گفت : به خدا اگر او کارى به من داشته باشد، منظورش را عملى مى سازم ، و چنانچه ظلمى به وى رسیده است یاریش مى کنم . آنگاه به یکى از غلامان مخصوص کاخ دستور داد بود درب قصر بایستد تا اگر عرب خواست به حضور او بار یابد مانع ورودش نشوند.

ادامه مطلب ...