شاید مسوولان فرهنگی کشور، وقت ندارند تا نیمنگاهی به اوضاع خیابانها بیفکنند! و شاید هم شیشههای دودی خودروهای پلاک قرمزشان، امکان تماشای این کارناوال به راه افتاده در سطح شهر را از ایشان ستانده است!
بدحجابی، قصه پرغصهی این روزهاست، قصهای تلخ که به کرات در خیابانهای شهر، سرائیده میشود. فصل عرقریز تابستان هم البته مزیدی است بر این علت و مستمسکی برای رژه مانکنها در معابر شهر. پایتخت، این روزها، چیزی است دستکم شبیه به یک نمایشگاه مد و آرایش.
گردانندگان این نمایشگاه بزرگ، زنان و دخترکانی هستند جوان، با قیافههای متبرّج، موهای افشان، با هفت قلم آرایش همچون صورتکهایی بزک شده، و لباسهایی تنگ و چسبان، روسریهایی نیمهپوش و شالهایی آویخته بر گردن، و نیز پسرانی بعضا دخترنما، زیر ابروبرداشته با تنپوشی جلف و زننده که از زور تنگی نزدیک است پاره شود. این قلم، قصد سیاهنمایی ندارد اما این پدیده، واقعیتی است زنده و انکارناپذیر. آیا عفافستیزان هیچ فکر کردهاند که این زلفهای پریشان در پس روسریهای حریرآسا، با قلب و روح یک جوان مجرد چه میکند؟
براستی چه باید کرد با اقلیتی که هیچ عرف و هنجاری را برنمیتابند؟
این درد را باید به کجا برد که در قلب امالقرای اسلام، عدهای حتی تحمل یک متر روسری ندارند و همهی همتشان این است که از کاروان مد عقب نمانند و هر روز به گونهای در کویی و برزنی جلوهای تازه میکنند و ناز میخرند.
گاه شک به جان آدم میافتد که اصلا انگار برخی برای رواج بدحجابی و تبرّج در جامعه سامان یافتهاند، جماعتی که مامورند در چارچوب جنگ نرم و ناتوی فرهنگی در خیابانها شهر مانور دهند. شاید مسوولان فرهنگی کشور، وقت ندارند تا نیمنگاهی به اوضاع خیابانها بیفکنند! و شاید هم شیشههای دودی خودروهای پلاک قرمزشان، امکان تماشای این کارناوال به راه افتاده در سطح شهر را از ایشان ستانده است!
ادامه مطلب ...