قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه
قفسه

قفسه

پایگاه فرهنگی مذهبی قفسه

چهار چیز پنهان

امام حسین علیه السلام : خداوند چهار چیز را در چهار چیز پنهان فرموده است .
الف خشنودى خود را در کارهاى نیک . پس هیچ کار نیکى را کوچک مشمار. زیرا ممکن است همان مرضى خدا باشد.
ب خشم خود را در گناهان . پس هیچ گناهى را کوچک مشمار. مبادا خشم خدا در آن باشد.
ج ولى خود را درمیان مردم . پس احدى را حقیر مشمار شاید او ولى خدا باشد.
د اجابت خود را درمیان دعاها. پس هیچ خواسته اى را کوچک مپندار. شاید همان دعا مستجاب شود.

پنج خصلت زیان بخش

پیامبر اکرم : هر کس پنج خصلت داشته باشد، ضررش به خودش برمى گردد.
1 - پیمان شکنى : فَمَن نَکَثَ فَاِنَّما یَنکُثُ عَلى نَفسِهِ
2 - مکر و فریب : وَ لایُحیقُ المَکرُ السَیِّى ءُ اِلاّ بِاَهلِهِ
3 - طغیان و تجاوز: یا اَیُّهَا الناسُ اِنَّما بَغیُکُم عَلى اَنفُسِکُم

4 - خدعه و نیرنگ : یُخادِعُونَ اللهَ وَ الَّذینَ امَنُوا وَ ما یَخدَعُونَ اِلا اَنفُسَهُم
5 - ظلم و ستم : وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِن کانُوا اَنفُسَهُم یَظلِمُونَ

معما

دو نفر براى خرید کالائى وارد مغازه اى شدند و قیمت آن را پرسیدند. یکى از آندو گفت : اگر تو یک سوم پولت را به من بدهى ، من مى توانم آنرا بخرم .
دیگرى گفت : اگر تو یک چهارم پولت را به من بدهى ، من مى توانم آن را بخرم . قیمت کالا و پول هر یک از این دو نفر چقدر بوده است ؟
راه حل : ابتدا مخرجها در هم ضرب شود. سپس ازحاصل ضرب یک واحد کم شود، باقیمانده قیمت کالا است .11 1 12 12 = 4 * 3
حال اگر ازحاصل ضرب به ترتیب سه واحد و چهار واحد کم شود، مقدارپول هر کدام به دست مى آید.9 3 12 8 = 4 12

دعا یا نفرین

کسى به دوستش نامه اى نوشت و از او مالى خواست .
دوستش در پاسخ نوشت : اکنون ندارم و نمى توانم چیزى به تو بدهم .
آن شخص در پشت همان نامه برایش نوشت :
اگر راست گفته اى خداوند به تو مال فراوان دهد تا دروغگویت سازد.
اگر دروغ گفته اى خداوند اموالت را بگیرد تا راستگویت گرداند.

جواب دندان شکن

یکى از ثروتمندان براى توسعه منزل خود تصمیم گرفت خانه پیرزنى را که در همسایگى او بود و ادعا مى کرد بیست دینار بیشتر ارزش ندارد، به مبلغ دویست دینار خریدارى نماید. ولى پیرزن راضى نمى شد.
مردم به پیرزن گفتند: چرانمى فروشى ؟ این سفاهت است . اگر قاضى بر این امر آگاه شود، به واسطه سفاهت تو حکم به حَجر تو مى کند و تو را از تصرف در اموالت ممنوع خواهد ساخت .
پیرزن پاسخ داد: چگونه قاضى حکم به حَجر کسى نمى دهد که مالى را که بیش از بیست دینار نمى ارزد، به دویست دینار مى خرد.

تازه مسلمان

تازه مسلمانى را به جرم بى نمازى نزد قاضى شرع آوردند.
قاضى پرسید: چرا نماز نمى خوانى ؟
تازه مسلمان : مگر دو سال پیش که مسلمان شدم خود شما به من نگفتید: تو در واقع الان از مادر متولد شده اى ؟
قاضى : بله ، من این مطلب را گفتم .
تازه مسلمان : نماز که بر طفل دو ساله واجب نیست !

جعلیات ابو هریره

ملک الموت براى قبض روح خدمت موسى آمد و گفت : پروردگارت را اجابت کن . موسى سیلى محکمى به چشم ملک الموت زد که موجب کورى او شد.
ملک به سوى پروردگار برگشت و گفت : خداوندا، تو مرا به سوى بنده اى فرستادى که مرگ را نمى خواهد و چشمم را کور کرد.
خداوند بینائى چشمش را به او باز گرداند و فرمود: به سوى موسى برگرد و بگو: اگر زندگانى دنیا را مى خواهى دستت را روى شکم گاوى بگذار، هر اندازه مو به دست آمد، به تعداد هر یک از آن موها یکسال زندگى خواهى نمود.

نیکبخت و بدبخت

از عاقلى پرسیدند: نیکبخت و بدبخت کیست ؟
گفت : نیک بخت آنکه خورد و کشت ، و بدبخت آنکه مرد و هشت .
حضرت موسى علیه السلام قارون را نصیحت کرد:
اَحسِن کَما اَحسَنَ اللهُ اِلَیکَ همانگونه که خداوند بر تو احسان فرمود، تو بر دیگران احسان کن . ولى نصیحت موسى را نشنید و به کار نبست . سرانجام به امر خدا زمین شکافته شد و قارون و اطرافیان را با همه اموالش فرو برد.
فَخَسَفنابِهِ وَ بِدارِهِ الاَرضَ فَما کانَ لَهُ مِن فِئَةٍ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللهِ وَ ماکانَ مِنَ المُنتَصِرینَ
ما قارون و اهلش را در زمین فرو بردیم و هیچکس غیر از خدا نبود که بتواند او را یارى کند و او از یارى شدگان نبود.

نیکبخت و بدبخت

از عاقلى پرسیدند: نیکبخت و بدبخت کیست ؟
گفت : نیک بخت آنکه خورد و کشت ، و بدبخت آنکه مرد و هشت .
حضرت موسى علیه السلام قارون را نصیحت کرد:
اَحسِن کَما اَحسَنَ اللهُ اِلَیکَ همانگونه که خداوند بر تو احسان فرمود، تو بر دیگران احسان کن . ولى نصیحت موسى را نشنید و به کار نبست . سرانجام به امر خدا زمین شکافته شد و قارون و اطرافیان را با همه اموالش فرو برد.
فَخَسَفنابِهِ وَ بِدارِهِ الاَرضَ فَما کانَ لَهُ مِن فِئَةٍ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللهِ وَ ماکانَ مِنَ المُنتَصِرینَ
ما قارون و اهلش را در زمین فرو بردیم و هیچکس غیر از خدا نبود که بتواند او را یارى کند و او از یارى شدگان نبود.

تدبیر قاضى

مردى مالش را نزد شخصى که مورد اعتماد قاضى شهر بود امانت سپرد و به مکه رفت . پس از مراجعت ، مالش را مطالبه کرد. لکن او انکار کرد و گفت : چیزى از تو پیش من نیست .
صاحب مال از او به قاضى شکایت کرد و حقیقت را براى او بیان نمود.
قاضى پرسید: آیا این دعوى را نزد دیگرى مطرح کرده اى ؟
صاحب مال : نه
قاضى : خیالت آسوده باشد، ولى از این جریان با احدى سخن مگو. دو روز دیگر بیا تا مالت را بگیرى . قاضى شخص مورد اعتمادش ‍ را احضار کرد و گفت : اموال زیادى از مردم نزد من جمع شده ، مى خواهم نزد تو به امانت بسپارم . ولى باید محل مطمئن و مناسبى در خانه ات آماده کنى . هر گاه آماده شد به من خبر ده تا اموال را به آنجا حمل کنیم .
آن شخص خیلى خوشحال شد و گفت : بسیار خوب ، الساعه مى روم و محل مناسبى را آماده مى کنم .
دو روز بعد صاحب مال طبق قرار قبلى نزد قاضى آمد.
قاضى به او گفت : اکنون به سراغ او برو و مالت را از او بگیر. اگر نداد، بگو: مى روم از تو نزد قاضى شکایت مى کنم .
صاحب مال طبق دستور قاضى عمل کرد. آن شخص هم به طمع رسیدن به اموال بیشتر، امانت را به صاحبش رد کرد.